امرء
نویسه گردانی:
ʼMRʼ
امرء. [ اَ رَ / اِ رِ / اُ رُ ] (ع اِ) مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول ) و هم در حرف آخر هر دو وارد می شود چنانکه گویند: رایت اَمرَءَ و مررت بِاِمرِء و هذا اُمرُء. (ناظم الاطباء). و نیز جایز است فتح و ضم و اعراب راء در هر حال چنانکه : هذا اُمرَء و نیز هذا اُمرُء و رأیت اُمرُوءً و مروت باُمرء و نیز مررت باُمرِی ٔ. (از اقرب الموارد). مؤنث آن امراءة است . رجوع به امراءة شود.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
کهن عمر. [ ک ُ هََ / هَُع ُ ] (ص مرکب ) کهن سال . سالخورده و پیر : به موسی ۞ کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سپید.سعدی (کلیات چ مصف...
نیم عمر. [ ع ُ ] (ص مرکب ) کهل . میانه سال . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
عمر کاهی. {عُ.} (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کاهندگی و نقصان دهندگی عمر. //////////////////////////////////////////////////////////////////////// کِلکِ ت...
گذر عمر. گذشتن عمر، مرور عمر و زندگی. در اینجا واژۀ «گذر» بمعنی «گذشتن» است. در این باره، توجه شود به واژه های «عمر» و «می گذرد» در مصرع اول، «طرب» و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شخصیت افسانهای قصه حمزه. برای قصه حمزه رجوع شود به حمزه آذرک شاری.
عمر مصری . [ ع ُ م َ رِ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد مصری حنفی . مشهور به ابن نَجَیم . و ملقب به سراج الدین . فقیه بود و در ششم ربیعالاول...
عمر مصری . [ ع ُ م َ رِ م ِ] (اِخ ) ابن احمدبن احمد. رجوع به عمر نشائی شود.
عمر منفی . [ ع ُ م َ رِ م ِ ] (اِخ ) ابن مختار. رجوع به عمرمختار شود.
عمر معری . [ ع ُ م َ رِ م َ ع َرْ ری ] (اِخ ) ابن مظفربن عمر. رجوع به ابن الوردی و عمر (ابن مظفربن ...) شود.