امرء
نویسه گردانی:
ʼMRʼ
امرء. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب . (میدانی ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
عمر مطوعی . [ ع ُ م َ رِ م ُطْ طَوْ وِ ] (اِخ ) ابن علی مطوعی ، مکنی به ابوحفص . ادیب ، شاعر و از اهالی نیشابور بود. وی ابتدا در خدمت امیر ابوا...
عمر مرینی . [ ع ُ م َ رِ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن عبدالحق مرینی ، مکنی به ابوحفص . از امرای دولت بنی مرین در مغرب اقصی . بسال 656 هَ .ق . پ...
عمر مرینی . [ ع ُ م َ رِ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن یعقوب مرینی ، مکنی به ابوعلی . از سلاطین بنی مرین در مغرب . وی بسال 696 هَ .ق . متولد شد و...
عمر هوزنی . [ ع ُ م َ رِ هََزَ ] (اِخ ) ابن حسن هوزنی اشبیلی ، مکنی به ابوحفص . شاعر، عالم حدیث و سیاستمدار قرن پنجم هجری در اندلس بود. وی ...
قاضی عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سهلان ساوجی . رجوع به قاضی ساوجی عمر شود.
قاضی عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن فخرالدین . رجوع به قاضی بیضاوی عمر شود.
قاضی عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمود. رجوع به قاضی حمیدی شود.
عمر هلالی . [ ع ُ م َ رِ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمودبن نجیم بن هلال هلالی حموی عنبری شافعی . مشهور به ابن خدر. ادیب ، نظم سرا و توق...
عمر ورانی . [ ع ُ م َ رِ ؟ ] (اِخ ) ابن بدربن سعید. رجوع به عمر موصلی (ابن بدربن ...) شود.
عمر هاشمی . [ ع ُ م َ رِ ش ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن ابی الخیر محمدبن محمدبن عبداﷲبن فهد قرشی هاشمی مکی . ملقب به نجم الدین ومشهور به ا...