امرء
نویسه گردانی:
ʼMRʼ
امرء. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب . (میدانی ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عمر شیبانی . [ ع ُ م َ رِ ش َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به عمر بامخرمة شود.
عمر مخزومی . [ ع ُ م َ رِ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعه ٔ مخزومی قرشی ، مکنی به ابوالخطاب . وی در روزگار خود دقیق ترین و لطیف ترین شعرای ...
عمر مخزومی . [ ع ُ م َ رِ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (ابی سلمة) بن عبدالاسد مخزومی . وی صحابی بود و بسال دوم هجری در حبشه متولد گشت و پیغمبر (ص )...
عمر شطرنجی . [ ع ُ م َ رِ ش ِ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز شطرنجی ، مکنی به ابوحفص . وی شاعر و ادیب و از مقربان علیة دختر مهدی عباسی بود. و او را...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عمر هنتاتی . [ ع ُ م َ رِ هَِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عبدالواحد. رجوع به ابوحفص (عمربن یحیی اول ...) و عمر حفصی (ابن یحیی بن ...) شود.
عمر هنتاتی . [ ع ُ م َ رِ هَِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمد. رجوع به عمر حفصی شود.
عمر مسعودی . [ ع ُ م َ رِ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم . رجوع به عمر عبدوی شود.
عمر مؤمنی . [ ع ُ م َ رِ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن یوسف . رجوع به عمر موحدی (ابن اسحاق بن ...) شود.