اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

انبار

نویسه گردانی: ʼNBAR
انبار. [ اِم ْ ] (ق ) مخفف این بار. این مرتبه . (از آنندراج ) : مدتی دیگر بگذشت انبار مسجد بتمامی صد هرس رسانید. (فردوس المرشدیه ص 28 از فرهنگ فارسی معین ).
انبار دلم بخویش ار میماند
این کاوش غصه در جگر می ماند
این درد نه همچو دردهای دگر است
این غم نه بغمهای دگر می ماند.

ملک طیفور (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لت انبار. [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبان . شکم پرست . لتنبر. رجوع به لتنبار شود.
بن انبار را می توان برای HDD یا Harddisk به کار گرفت
مهر انبار. [ م ُ رِ اَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوبی بود سرپهن که بر آن نقش کنند و بر خرمن و انبار و بر روی گل زنند تا دزدان در آن خیا...
کاه انبار. [ اَم ْ ] (اِ مرکب ) انبار کاه . کاهدان .- کاه از تو نیست کاه انبار از تست ؛ آنقدر مخور که زیان کندت . (یادداشت مؤلف ).
بس انبار. [ ب َ اَ ](اِخ ) دهی به چهارده فرسنگ و نیمی شمال احمد حسین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدحسین و لیراوی ، شود.
خاک انبار. [ اَ م ْ ] (ن مف مرکب ) انباشته شده ٔ از خاک . پر از خاک : دست کفچه مکن به پیش فلک که فلک کاسه ای است خاک انبار.خاقانی .
انبار شدن . [ اَم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . توده گشتن . روی هم انباشته شدن : مهمات را نبایدگذاشت که انبار شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص...
انبار کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . توده کردن . روی هم انباشتن . بر یکدیگر نهادن : از چندان باغهای خرم و بناها... بچهار پنج گ...
انبار گشتن . [ اَم ْ گ َت َ ] (مص مرکب ) انباشته شدن . توده شدن : چنان کشته بر هر سو انبار گشت که هرجا که بد دشت دیوار گشت . (گرشاسب نامه ص 3...
باب انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) و لشکرگاه هرثمه بر نهروان بود بر دوفرسنگی از دروازه ٔ بغداد و لشکر طاهر جائی بود که آن را باب انبار گویند سوی بص...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.