انتظام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درکشیده و راست گردیدن مروارید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در رشته فراهم آمدن و اتساق مروارید. (از اقرب الموارد). در رشته کشیدن مروارید. (فرهنگ فارسی معین ). در رشته کشیده شدن چیزی بترتیب نیکو. (آنندراج ). بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (مؤید الفضلاء). || تمام شدن کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راست شدن کار. (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی ). بنظم شدن . (مصادر زوزنی ). اتساق .(از تاج العروس ). پیوسته شدن . سامان گرفتن . بسامان گرفتن . بنوا شدن . منظم شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || به نیزه درخستن ، یقال انتظمه بالرمح ؛ ای اختله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به نیزه درخستن . (آنندراج ). طعنه بالرمح فانتظمه به ؛ ای اختله ، و انتظم ساقیه و جانبیه ؛ ضمها ضم الخرز. (اقرب الموارد). || انتظام صید؛ زدن آنرا یا تیر انداختن بدان چنانکه بدان نفوذ کند. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) ترتیب و نظم و آراستگی و نیوراد. (ناظم الاطباء). پیوستگی . بسامانی . آراستگی . ترتیب . نظم .(فرهنگ فارسی معین )
: از احوال ملک خراسان و انتظام امور آن دولت ... استکشاف کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
31). پیش از انتظام شمل و استقامت حال اوبدست باید آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
290). سلطان را از وصول او خبر دادند پیش از انتظام کار و اجتماع حال او تعجیل فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
191).
بخت برادر کلید دولت او بود
زآن همه کارش بانتظام برآمد.
خاقانی .
زانفاس عمدةالدین در شرق و غرب بود
با امت استقامت و با ملت انتظام .
خاقانی .
-
اعجاز انتظام ؛ آنچه انتظام آن اعجاز است . سخنی که از بسامانی و نیکویی در حد اعجاز است
: بحفظ کلام اعجاز انتظام ملک علام و... تحریض می نمودند. (حبیب السیر چ سنگی ج
3 جزو
4 ص
323).
-
انتظام برخاستن ؛ پریشان شدن
: بعهد دست تو گوهر چنان پریشان شد
که انتظام جواهر ز ریسمان برخاست .
حسین سنایی (از آنندراج ).
۞ || بند و بست و توزک و دار و مدار. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح حکمت )عبارتست از آنکه نفس را تقدیر امور بر وجه وجوب و حسب مصالح نگاه داشتن ملکه شود. (از نفایس الفنون از یادداشت مؤلف ).