اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اندرافتادن

نویسه گردانی: ʼNDRʼFTADN
اندرافتادن . [ اَ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) حادث شدن . اتفاق افتادن : حرب اندرافتاد میان فریقین . (تاریخ سیستان ). || خود را در میان چیزی انداختن :
میزری چبود اگر او گویدم
دررو اندر عین آتش بی ندم
اندرافتم از کمال اعتقید
نیستم زاکرام ایشان ناامید.

مولوی .


اندرافتد گاو [ درمیان علف ] با جوع البقر
تا بشب آنرا چرداو سربسر.

مولوی .


و رجوع به افتادن شود.
- اندرافتادن به کسی یا چیزی ؛ درافتادن با او : این چند تن فصحا جمع شدند و گفتند ما نقیضه ٔ قرآن همی تصنیف کنیم و مدتهاء مدید بدان اندرافتادند و فصیح تر ایشان ابن المقفع. (مجمل التواریخ ). و رجوع به درافتادن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۲ ثانیه
ز پای اندرافتادن . [ زِ اَ دَاُ دَ ] (مص مرکب ) از پای درآمدن . ناتوان شدن . کنایه از زبون گشتن . و رجوع به از پای اندرافتادن شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.