اوام . [ اَ ] (اِ) ابام . قرض و وام . (از برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج )
: پس خواجه ابوطاهر را بسبب صوفیان اوامی افتاد.
(اسرارالتوحید).
وگر از تنگ شکر خرج نخواهی که کنی
با وام از سخن من بستان شیرینی .
کمال اسماعیل .
تا در این شهر آمدم از بس اوام
من رهی بفروختم کاشانه را.
کمال اسماعیل (آنندراج ) (انجمن آرا).
مریدی گفت اگر چیزی قبول کردی تا در وجه اوام کرده بودیم بگزاردیمی بد نبودی . (تذکرةالاولیاء). || رنگ و لون . (انجمن آرا) (برهان ). پام . فام . (انجمن آرا) (از آنندراج ).