اووج
نویسه گردانی:
ʼWWJ
اووج . [ ] (اِخ ) اووجه ، خووج . مطابق کتیبه های داریوش آنرا خووج نیز می نامیدند و آن عبارت است از ساتراپی سوزیانا در شمال خلیج فارس است که شاهی خوزستان و لرستان بوده و یک ساتراپی را تشکیل میداده است . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
اوج . [ اَ ] (اِ) علو. (اقرب الموارد). طرف بالای هر چیز. (آنندراج ) (انجمن آرا). معرب اوک است که به معنی بلندی است . (کشاف اصطلاحات الفنو...
اوج oj: سنسکریت: اود، اوج uj، ud (به سوی بالا)، اوچچه ucca بلند، بالا.؛ اوستایی: اوز uz، اوس us با همان معنی سنسکریت. ***فانکو آدینات 09163657861
آوج . [ وَ ] (اِخ ) آوه . نام محلی براه قزوین و همدان ، میان یولچی و سلطان بلاغ در 262500 گزی طهران ، و در آنجا پست خانه و تلگرافخانه هست .
این واژه در اوستایی آوچ ãvac (آواز) و در سنسکریت: اوه چی ávaci با همان معنی بوده است. **** فانکو آدینات 09163657861
عوج . [ ع َ ] (ع مص ) اقامت کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکان . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مقیم کردن کسی ...
عوج .[ ع َ وَ ] (ع مص ) کژ گردیدن . (از منتهی الارب ). منحنی و خمیده شدن . || بد گشتن خوی انسان . (ازاقرب الموارد). || (اِمص ) کژی ، یا کژی...
عوج . [ ع ِ وَ ] (ع مص ) مایل گردیدن . (از المنجد). || (اِمص ) کژی ، یا کجی در معیشت و رای و دین و زمین و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج...
عوج . (ع ص ، اِ) ج ِ أعوج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوج شود. || ج ِ عَوجاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به عوجاء ...
عوج .(اِخ ) نام دو کوهست در یمن که آنها را جبلا عوج خوانند. (از معجم البلدان ). و رجوع به منتهی الارب شود.
عوج . (اِخ ) ابن عوق . ۞ نام مردی است که در منزل آدم (ع ) متولد شد و تا زمان موسی (ع ) زیست . (ازمنتهی الارب ). نام مردی طویل القامت که...