اهمال
نویسه گردانی:
ʼHMAL
اهمال . [ اِ ] (ع مص ) بخود فروگذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فروگذاشتن چیزی را بخود. (از صراح ومنتخب بنقل غیاث اللغات ) (آنندراج ). فروگذاشتن . (مؤید) (تاج المصادر بیهقی ) (تفلیسی ) (مجمل اللغة) (مصادر زوزنی ). بخود واگذاشتن یا رها کردن چیزی را و بکار نبردن آن را بعمد یا نسیان . (از اقرب الموارد). گذاشتن چیزی را و باستعمال ناداشتن آنرا. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). || استوار نداشتن کار کسی را. (از اقرب الموارد). || ضد اعجام . (ازاقرب الموارد). بی نقطه کردن حرف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اِ) غفلت . تهاون . تغافل . بی پروایی . فروگذار. فروگذاشت . سستی . تکاهل . درنگی . (ناظم الاطباء) : هر جانوری که در این کار اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. اهمال ...را مذهب جمعیت رخصت نمی بینم . (کلیله و دمنه ). و در پای اهمال و امهال افتد. (سندبادنامه ص 216). این اهمال و امهال را چه حجت آرد. (سندبادنامه ص 217). منوچهر در سرکس بپدر فرستاد و از معرض حقوق و اهمال حقوق تفادی نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 265). در چنین سالی مخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است ... و بطریق اهمال از سر آن درگذشتن هم نشاید. (گلستان ).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اهمال کار. [ اِ ] (ص مرکب ) کسی که در کارها درنگی کند و تکاهل ورزد و از پی کار نرود. (ناظم الاطباء). خوارکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).بی مب...
اهمال کاری . [ اِ ] (حامص مرکب ) خوارکاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل اهمال کار. درنگی کردن در کار و از پی آن نرفتن . رجوع به اهمال کار...
اهمال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروگذار کردن . ندیده گرفتن . تکاهل کردن . درنگ کردن . واگذاردن : من بترسیدم و اندیشیدم که فرماید تا گرد...
اهمال ورزیدن . [ اِ وَ دَ] (مص مرکب ) غفلت و تهاون و سستی کردن و فروگذار کردن : یکی میگفت گناه تست که از پاس آن اهمال ورزیدی . (منتخب ...
احمال . [ اِ ] (ع مص ) یاری دادن کسی را به برداشتن . (منتهی الارب ). یاری دادن در بار برنهادن . (تاج المصادر). || احمال مراءة یا ناقه ؛ فرود...
احمال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَمل . بارهای شکم . بارهای درخت . || ج ِ حِمل . بارهای سر وپشت : ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت . (...
احمال . [ اَ ] (اِخ ) بطنهاست از تمیم . (منتهی الارب ).
احمال و اثقال . [ اَ ل ُ اَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) باروبندیل . باروبنه . خواروبار.