اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ای

نویسه گردانی: ʼY
ای . [ اَ / اِ ] ۞ (حرف ندا) کلمه ٔ ندا مانند: ای برادر، ای خدا، ای آقا. (ناظم الاطباء). حرف نداست نحو: ای ربی . (منتهی الارب ). کلمه ای که بدان کسی را خوانند :
ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری
گپ را به سر درک بکن پاک از می .

رودکی .


ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
ازمن دل و سگالش و از تو تن و زبان .

رودکی .


گفت خیزا کنون و ساز ره بسیچ
رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ .

رودکی .


مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
بقرص شمس و بورتاج سخت میماند.

آغاجی .


ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با تغنغکی چند ترا من انبازم .

ابوالعباس .


گفت ای محمد من برفتم و ابوجهل را بدین کمال سه جای سر بشکستم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری بیش برسته .

کسایی .


از کوهسار دوش برنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .

دقیقی .


ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامه ٔ تو نوا و فرسته شد.

دقیقی .


بیا ای که سال از چهل بر گذشت
ز سر برگذشته بسی سرگذشت .

فردوسی .


که ای بخردان رای این کار چیست
پراندیشه و خسته ز آزار کیست ؟

فردوسی .


بدان ای برادر که تن مرگ راست
سر و یال من سودن ترگ راست .

فردوسی .


ای میر نوازنده و بخشنده ٔ چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک .

عنصری .


نه من خوی سگ دارم ای شیرمردا
که خشنود گردم به خشک استخوانی .

فرخی .


ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین و یغما که تویی .

سوزنی .


ای دفتر شعر پدرت آنکه به هر بیت
راوی ز فروخواندن آن چون دف تر ماند.

سوزنی .


یک نفس ای خواجه ٔ دامنکشان
آستئی بر همه عالم فشان .

نظامی .


ای خدا نگذار کار من بمن
ور گذاری وای بر کردار من .

مولوی .


ای دل بکوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی .

حافظ.


ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست بجامی داری .

حافظ.


|| (صوت ) وه . زها. حبذا :
ای از آن چون چراغ پیشانی
ای از آن زلفک شکست و مکست .

رودکی .


ای از آن آواکه گر گوباره زآنجا بگذرد
بفکند نازاده بچه بازگیرد زاده شیر.

منجیک .


ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی .

مولوی .


|| بمعني الف تعجب آید: ای شگفت ؛ عجبا. شگفتا :
آب گلفهشنگ گشته است از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشه ٔ سیمین نگون آویخته .

فرالاوی .


پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف .

کسایی .


ببوسید رستمش تخت ای شگفت
جهان آفرین را ستایش گرفت .

فردوسی .


فروبرد چنگال و خون برگرفت
بخورد و بیالود روی ای شگفت .

فردوسی .


ای کجا سرو بکار آید با قد چوسرو
ای کجا ماه بکار آید با روی چو ماه .

فرخی .


چشم حاسدان و بدگویان بدین نیکویی و دردناک ، ای سبحان اﷲ العظیم تو و من امروز برادرانیم و از آن خاندان بزرگ تو مانده ای . (تاریخ سیستان ). || با کلمه ٔ بسا و بس آید و افادت بیشتر کند :
ای بسا شورا کزآن زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی ز بومنصور عادل کدخدای .

منوچهری .


ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود.

خیام .


دشمن طاوس آمد پرّ او
ای بسا شه را بکشته فرّ او.

مولوی .


بوالحکم نامش بد و بوجهل شد
ای بسا اهل از حسد نااهل شد.

مولوی .


ای بسا اسب تیزرو که بمرد
خرک لنگ جان بمنزل برد.

سعدی .


|| افسوس . دریغ :
ای از این جور بد زمانه ٔ شوم
همه شادی آن غمان آمیغ.

رودکی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۵ ثانیه
ای داد. الف. طلب عدالت، از دست تو! فریاد از دست تو. (منبع: لغتنامۀ دهخدا - رجوع شود به «داد») ب. حالت کوتاهی است از عبارت «ای داد و بیداد». توضیحا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ای یون . [ یُن ْ ](اِخ ) ۞ یکی از سرداران آتنی است که اری پیدس درباره ٔ وی داستانی نگاشته است و نیز یکی از مورخین و نویسندگان یونان است ...
ای وا. [ وَل ْ لاه ] (ع صوت ) به معنی «آری بخدا» در مقام تصدیق و اعتراف به برتری کسی گفته میشود. (فرهنگ لغات عامیانه ). در تداول هنگامی...
حکه ای . [ ح ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حکه . مبتلا به خارش . || مأبون . خارشکی . ابنه ای .
ذره ای . [ ذَرْ رَ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب بِذرَة ۞ . || (اِ) یک ذرّه .
سرمه ای . [ س ُ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) نوعی از رنگ که برنگ سرمه باشد. (آنندراج ) : اهل دل با آب دیده دست از جان شسته اندتا لباس سرمه ای ر...
شیره ای . [ رَ / رِ ] (ص نسبی ) آنکه شیره فروشد. (یادداشت مؤلف ). || آنکه شیره ٔ تریاک استعمال کند کشیدن را. آنکه شیره ٔ تریاک کشدبا حقه ...
شیشه ای . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شیشه . (یادداشت مؤلف ). || از شیشه . در شیشه . (یادداشت مؤلف ). بجای زجاجی پذیرفته شده است...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۲۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.