ایزار. (اِ) شلوار. زیرجامه . پوشش . پای ازار
: آهن کن و ز جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدر بر پس ایزار.
حقیقی صوفی .
دست بدستار برد و سیم بتو داد
پشت بدو آر تا گشایدت ایزار.
سوزنی .
او پیر و ضعیف بود بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند که قرآن را مخلوق گوی و نگفت و در آن میانه بند ایزارش گشاده شد و دستهای او بسته بودند. (تذکرة الاولیاء عطار). نقلست که روزی در گرمابه بود یکی را دید بی ایزار بعضی گفتند او فاسقی است و بعضی گفتند او دهری است . (تذکرة الاولیاء عطار).تا پنج گز به پیراهن کنم و پنج گز بجهت ایزارپای . (تذکرة الاولیاء عطار).
ور آنانکه ایزار در پا ندارند
نظر کن چو خواهی که بینی عجایب .
نظام قاری .
|| دستمال . رومال . بقچه . سفره . مئزر. فلزر یا رکویی بود که خوردنی در آن بندند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص
171)
: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازایرا که من ایزار ندارم .
سنائی .
آخر سوراخی بر کنار دریا کردم و همه روز می نشستم تا روزی کشتی دیدم ایزار بر سر چوبی کردم و بجنبانیدم تا کشتی آنجا آمد. (مجمل التواریخ و القصص ). شیخ او را گفت ایزاری بر زبر این قرص ها انداز و چندان که میخواهی بیرون ایزار برمگیر. (تذکرة الاولیاء عطار).
پیشک آفتاب و بارانیست
بقچه دانست و جامه و ایزار.
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 34).
|| هر چیز که بر کمر بسته و ساقها را بدان بپوشانند مانند لنگ و لنگی . چادر
: سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار.
حقیقی صوفی .
ایزاری درمیان بسته بود و گوشه ٔ ایزار از پشت فروزده بود. (تفسیر ابوالفتوح ). رجوع به ازار شود. || ایزار. ایزاره . ازاره . هزاره . قسمی از دیوار که با آجریا سنگ یا جز آن برآرند از زمین تا کف طاقچه ٔ زیرین . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف ایزاره و ازاره ٔ خانه را گویند و آن دیوار مقداری باشد از زمین خانه تا کنار طاقچه ٔ مرتبه ٔ پائین که هنگام نشستن پشت بر آن گذارند. (حاشیه ٔ چهار مقاله ٔ نظامی چ معین چ زوار ص
34).چون مأمون به بیت العروس آمد خانه ای دید مجصص و منقش ایزار چینی زده خرم تر از مشرق در وقت دمیدن صبح . (چهار مقاله ایضاً). رجوع به ازار و ایزاره شود.