اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باد

نویسه گردانی: BAD
باد. (فعل دعایی ) مخفف بواد (فعل بودن با الف دعا). کلمه ای است که در نفرین و آفرین بکار برند، مؤلف آنندراج آرد: کلمه ای است که در محل دعا استعمال کنند و بدین معنی مخفف بواد است از عالم شواد و بادا مزیدٌعلیه و آن جائز است که کلمه ٔ مذکور را حذف کنند اگر قرینه ٔ داله باشد چنانچه چشم بد دور بجای چشم بد دور باد و امثال آن و نیزبمعنی باشد و برین قیاس بادی بیای خطاب و بادید بصیغه ٔ جمع بمعنی باشی و باشید. وحید گوید :
منزلت بادا مبارک باده ات در جام باد
کامران باشی بعالم تا ز عالم نام باد.
عرفی راست :
دشمنت خسته باد کو بعبث
جادوی بابلش در افسون باد.
و الهی قمی آرد :
منشین برقیب بعد قتلم
تا بر تو حلال باد خونم .
نظامی گوید :
متاع گرانمایه کاسد مباد
وگر باد جز عیب حاسد مباد
تو سرسبز بادی درین گلستان
اگر شد سهی سرو شاه اخستان .
جز این نیز بینم ترا شش خصال
که بادی برومند ازو ماه و سال .
خواجه جمال الدین سلمان گوید:
همیشه تا که جهان و جهانیان باشند
پناه پشت جهان و جهانیان بادی .
لیکن این لفظ را نازک خیالان حال و دقت منشان این عصر از تشاؤم انگارند و حق بجانب ایشان است . (آنندراج ). کلمه ٔ دعا بمعنی باشد: عمر شمادراز باد. (فرهنگ نظام : باد). رجوع به بادا شود :
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.

رودکی .


بخت و دولت چو پیشکار تواَند
نصرت و فتح پیشباز تو باد.

رودکی .


ترا ای پسر پند من یاد باد
بجز گفت مادر ترا باد باد.

فردوسی .


چنین باد و هرگز مبادا جز این
که او شهریاری شود بآفرین .

فردوسی .


گفتم زندگانی خداوند دراز باد. (تاریخ بیهقی ). خدای از شما خشنود باد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101).
حیدری حمله ای و نصرت دین
از جهانگیر ذوالفقار تو باد.

مسعودسعد.


ملک جهان ز دولت تو بر نظام باد
باد است لفظ «باد» که خود بر نظام تست .

سوزنی .


ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحرم مستجاب .

نظامی .


حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد.

مولوی .


|| گاه از این باد که فعل مضارع است ترکیباتی ساخته میشود ازقبیل زنده باد. پاینده باد. مبارک باد. همیشه باد. جاوید باد. لعنت باد. مرده باد. آباد باد. آفرین باد. نیست باد :
همیشه سر تختش آباد باد
وزو جان آزادگان شاد باد.

فردوسی .


وزو باد بر شهریار آفرین
که زیبای تاجست و تخت و نگین .

فردوسی .


امیر گفت خواجه را مبارک باد خلعت وزارت . (تاریخ بیهقی ). در این حضرت بزرگ که همیشه باد، بزرگانند. (تاریخ بیهقی ).
که لعنت برین نسل ناپاک باد
که نامند و ناموس و زرقند و باد.

سعدی (بوستان ).


آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
باد آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) وزیدن باد : باد آمد و بوی عنبر آوردبادام شکوفه بر سر آورد. سعدی .مؤلف آنندراج ذیل این کلمه مصادری را که ...
باد کردن . [ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفخ کردن . ورم کردن . آماس کردن . منتفخ شدن . انتفاخ . آماهیدن . آماسیدن . تنفخ . متورم شدن . برآماسیدن . تورم ....
باد قبله . [ دِ ق ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد جنوب . (زمخشری ). دبور.
باد قبول . [ دِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد صبا بدان جهت که ضد دبور است . (منتهی الارب ): امروز که باد قبول فضل را گذاشت ... (ترجمه ٔ ت...
باد فرنگ . [ دِ ف َ رَ ] ۞ (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوششی باشد بغایت سوزان و دردناک و رنگ آن بزردی مایل و صاحب این مرض بیشتر اوقات با ح...
باد صرصر. [ دِ ص َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صرصر. عاصف . عاصفه . باد تند. باد سخت . باد شدید. تندباد : هر دم بزند بعادیان براز مضرب حق باد ...
باد عیسی . [ دِ سا ] (اِخ ) معجزه ٔ مسیح علیه السلام . (شرفنامه ٔ منیری ). دم عیسی یعنی قم باذن اﷲ گفتن عیسی علیه السلام . (غیاث ). کنایه از ...
باد شرطه . [ دِ ش ُ طَ / طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازدشرطه همه وقتی نبود لایق کشتی . سع...
باد شمال . [ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بادی که از شمال وزد. مَحْوة. شَمَل . مِسْع. (منتهی الارب ). اَوْر. (منتهی الارب ). جَرْبیا. اُم ّ...
باد سموم . [ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد سام . رجوع به باد سام و باد شود.
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۲۳ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.