گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باده نویسه گردانی: BADH باده . [ دَ / دِ ] (اِ) چوبدستی .- کُردباده ؛ چماق کردان . باهوی کردها : کسی باید آنگه که تو باده خوری که آرد سوی مرز تو کردباده . سوزنی .رجوع به باهو و باهوی کرد شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی باده باده . [ دَ / دِ ] (اِ) ۞ شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاط... باده باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. در 19هزارگزی باختر زاغه و 6هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به بر... باده باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. در 30هزارگزی شمال خاوری بروجرد بکنار راه مالرو پیری در، به بیدکلمه در جلگه ... باده باده . [ ] (اِخ ) بادای ۞ . نام کودکی از ملازمان اونک خان که موجب نجات چنگیزخان از مرگ حتمی شد. رجوع به جهانگشای جوینی چ 1329 هَ . ... باده ده باده ده . [ دَ / دِ دِه ْ ] (نف مرکب ) می دهنده . شراب دهنده . می گسار. ساقی : پرستنده ٔ باده راپیش خواندبچربی فراوان سخنها براندبدو گفت کامشب ... باده کش باده کش . [ دَ / دِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) باده خوار.باده پیما. می گسار. می خورنده . شراب خوار : شه اگر باده کشان را همه بر دار زندگذر عارف و عام... باده کی باده کی . [ دَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). باده کی باده کی . [ دَ ] (اِخ ) قریه ای است به شش فرسنگی در جانب شمال اسپاس . (فارسنامه ٔ ناصری ). تب باده تب باده . [ ت َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تب لرزه بود از برآمدن سپرز بزرگ . (صحاح الفرس ). تب لرزه ای که بسبب ظاهرشدن و برآمدن سپرز بهم رسیده باشد... غم باده غم باده . [ غ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بیماریی بود که بسبب غم خوردن بسیار عارض شود. (برهان قاطع). ظاهراً همان غم باد است . رجوع به غم باد شود.... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود