اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بارو

نویسه گردانی: BARW
بارو. (اِخ ) دهی است از دهستان وادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 67 هزارگزی شمال باختر مشهد و 9 هزارگزی شمال خاوری رادکان در کوهستان واقع است . هوایش معتدل و دارای 53 تن سکنه میباشد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
بارو. (اِ) حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دیوار و حصارو آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمان...
بارو. (از هندی ، اِ) ریگ . (ناظم الاطباء).
بارو. (اِ) بارود. باروت . مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج : باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط ...
بارو. (اِخ ) بازو. از امرای سلاجقه بود. رجوع به بازو شود.
بارو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری ...
باروو. [ رُ ] (اِخ ) ۞ اسحاق . ریاضیدان ، فقیه و لغت شناس بنام انگلیسی است که در1630 م . در لندن متولد شده و در 1677 درگذشته است . وی از پ...
باروو. [ رُ ] (اِخ ) ۞ جان . سیاح و جغرافیدان بنام انگلیسی است که بسال 1764 م . در نزدیکی اول ورستن ۞ متولد شد و در سال 1848 در لندن در...
پشت بارو. [ پ ُ ] (اِخ ) محله ای است در مرکز شهر اصفهان .
بارو1) ساختمان‌ و استحکامات‌ بارو.کلمة‌ بارو در منابع‌ بسیار کهن‌ به‌ کار نرفته‌ و درنهایت‌ به‌ دورة‌ ساسانیان‌ بازمی‌گردد (رجوع کنید به آیلرز ). میان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.