بارهنگ . [ هََ ] (اِ)
۞ بارتنگ . خِنگ . ذنب الثعلب . خوب کلان . مری زبانک . لسان الحمل .بردوسلام . آذان الجدی . لسان الحمل الکبیر. ذنب الفارة. اسم تخمی است دوایی که نام دیگرش بارتنگ است . (فرهنگ نظام ). دانه های قرمزرنگ آن لعاب بسیار دارد. (گیاه شناسی گل گلاب چ
1326 دانشگاه طهران ص
251). بلغت مردم طهران بارتنگ و لسان الحمل . (ناظم الاطباء). تخم رکیشه است مصلح سینه و مدر بول . ضماد برگ آن برای ورم چشم مفید است . (منتخب الخواص ص
13). رجوع به بارتنگ شود.