باری
نویسه گردانی:
BARY
باری ٔ. [ رِءْ ] (ع ص ) (از: برءَ). خالق . (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ) (دِمزن ). پروردگار. رب . اﷲ. خدا. ایزد. یزدان : هواﷲ الخالق الباری ٔ؛ اوست خدای آفریننده ٔ پدید آورنده . (قرآن 24/59). فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیرلکم عند بارئکم ؛ پس بازگشت کنید بسوی پروردگارتان پس بکشید خودتان را بهتر است برای شما نزد آفریدگار شما. (قرآن 54/2). || به شده از بیماری و منه الحدیث : اصبح بحمداﷲ بارئاً. ج ، بِراء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بُرء؛ بهی یافته از بیماری .برء حاصل کرده از مرض . بهبودیافته . شفایافته از بیماری . به شده از مرض و منه : حق علی الباری ٔ من اعتلاله ان یؤدی شکرالباری علی ابلالِه . (از اقرب الموارد). و کلمه ٔ باری فارسی که یکی از نامهای ایزد تبارک و تعالی بوده مأخوذ از این کلمه است . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
باریbāri معنی ۱. برای مختصر کردن سخن به کار میرود؛ خلاصه؛ القصه؛ بههرجهت. ۲. [قدیمی] حداقل. ۳. [قدیمی] کاش؛ ایکاش: ◻︎ گر چشم خدایبین نداری باری / ...
باری گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بوریاگر. (مهذب الاسماء).
یک باری . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) ناپاکی . درپهلوی آن ناپاکی است که از حمل نعشی حامل را زاید چون نعش را به تنهایی برد، چه در دین زرتش...
جو باری . (ص نسبی ) نسبت است به جوبار. (انساب سمعانی ). رجوع به جوبار شود.
بسر باری . [ب ِ س َ ] (ص مرکب ) حمل شده ٔ به روی سر و به روی بار. (ناظم الاطباء). باری که بر سر بود. (مؤید الفضلاء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سرشک باری . [ س ِ رِ ] (حامص مرکب ) اشک ریزی . گریستن . اشک ریختن : میکرد همان سرشک باری اما بطریق سوگواری .نظامی .
ابن باری .[ اِ ن ُ ] (اِخ ) نام شاعری از عرب . (منتهی الارب ).
باری کرسف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهداردهار بخش قمصر شهرستان کاشان که در 60 هزارگزی شمال باختری قمصر سر راه فرعی کاشان به ...
کار و باری . [ رُ ] (ص نسبی ) سوداگر و بازرگان . (ناظم الاطباء).