باری
نویسه گردانی:
BARY
باریbāri معنی ۱. برای مختصر کردن سخن به کار میرود؛ خلاصه؛ القصه؛ بههرجهت. ۲. [قدیمی] حداقل. ۳. [قدیمی] کاش؛ ایکاش: ◻︎ گر چشم خدایبین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوسالهپرست (ابوسعیدابوالخیر: ۱۲). ۴. [قدیمی] البته. مترادف ۱. به هرجهت، به هرحال، درهرصورت ۲. بارکش ≠ سواری ۳. باردار ۴. ثقیل، سنگین، گران، وزین ≠ سبک ۵. آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق ≠ آفریده، مخلوق ۶. باریک ۷. پهن، ضخیم، عرض ||- از برای تقلیل و انحصار هم هست همچو: القصه و به همه حال و به هر حال . (برهان ). خلاصه . به هرحال . به هر جهت . بالاخره . (ناظم الاطباء). بهر تقدیر. الحاصل . آخر. در پارسی در جای علی الجمله ٔ عربی می آید و سخن را بدان مختصر کنند. و با آنکه در نظم و نثر شایع است در لغت فارسی نیاورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). معالقصه . بالجمله . مخلص .القصه . (دِمزن ). قصه کوته . الغرض . لامحاله . علی ای حال . جان کلام . به هر صورت . مختصر. آخرالامر. عاقبت . به هرحال . سرانجام . (دِمزن ). در انجام . بهمه حال . در آخر. به آخر. مختصر و مفید. چه دردسر. خلاصه ٔ کلام . در هر صورت . الحاصل والقصه . و بالجمله که برای مختصر کردن مطلب سابق و شروع بمطلب لاحق استعمال میشود: باری همین قدر شد که بمقصود خود رسیدم . (فرهنگ نظام ). چون راست نمیکنید کاری شمشیر زدن چراست باری. روان شاد علامه دهخدا
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
باری . ۞ (ع ص ) باری ٔ. آفریدگار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ، بِراء. (منتهی الارب ). خالق . (اقرب الموارد). آفریننده . (ترجمان علامه ٔ ج...
باری . (ق ) البته . حتماً. ناچار و لاجرم . (ناظم الاطباء) : فرمان کنی یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .ایا بلایه اگر کار کرد پنهان...
باری . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بار. (ناظم الاطباء). منسوب به بار: قاطر حیوان باری است ۞ . در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل ) است ...
باری . (ص نسبی ) (منسوب به بار = بارگاه ) بر ملوک و سلاطین اطلاق کنند. (برهان ). شاه . شاهزاده . (دِمزن ).
باری . (اِ) دیوار و قلعه و حصار شهر باشد. (برهان ) (دِمزن ) (ناظم الاطباء). بارو و باری حصار باشد. (رشیدی ). در آنندراج «باری » بمعنی دیوار حصار ...
باری . (ع اِ) طریق . (آنندراج ). طریق و راه . (ناظم الاطباء).
باری . (ص ) باریک بود. عنصری گوید : رای داناسر سخن ساریست ۞ نیک بشنو که این سخن باری است .(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 519). (حاشیه ٔ فر...
باری . [ ی ی ] (معرب ، اِ) بوریاء. بوری . باریاء. حصیر بافته . (آنندراج ). بوریا. (مهذب الاسماء). حصیر بافته و بوریاء. جوالیقی ، ذیل کلمه ٔ بوریاء...
باری . (ع ص ) (نعت فاعلی از بری ) تراشنده ٔ تیر. (اقرب الموارد). تراشنده . (ناظم الاطباء) : مواظب الخمس لا وقاتهامنقطع فی خدمةالباری .صفت قلم ...
باری . (اِ) ۞ واحد فشار است در دستگاه S.G.C و آن فشاری است که نیروئی برابر یک دین ۞ بر سطحی معادل یک سانتیمتر مربع وارد می آورد.