باری
نویسه گردانی:
BARY
باری . (ع ص ) (نعت فاعلی از بری ) تراشنده ٔ تیر. (اقرب الموارد). تراشنده . (ناظم الاطباء) :
مواظب الخمس لا وقاتها
منقطع فی خدمةالباری .
صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشنده ٔ قلم را اراده کرده است . تیرتراش .(ناظم الاطباء): واعطیت القوس باریها؛ داده ای کمان رابه کسی که میداند طریق استعمال آن را، در وقتی گویند که کار را به اهلش رجوع کرده باشند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
باری . ۞ (ع ص ) باری ٔ. آفریدگار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ، بِراء. (منتهی الارب ). خالق . (اقرب الموارد). آفریننده . (ترجمان علامه ٔ ج...
باری . (ق ) البته . حتماً. ناچار و لاجرم . (ناظم الاطباء) : فرمان کنی یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .ایا بلایه اگر کار کرد پنهان...
باری . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بار. (ناظم الاطباء). منسوب به بار: قاطر حیوان باری است ۞ . در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل ) است ...
باری . (ص نسبی ) (منسوب به بار = بارگاه ) بر ملوک و سلاطین اطلاق کنند. (برهان ). شاه . شاهزاده . (دِمزن ).
باری . (اِ) دیوار و قلعه و حصار شهر باشد. (برهان ) (دِمزن ) (ناظم الاطباء). بارو و باری حصار باشد. (رشیدی ). در آنندراج «باری » بمعنی دیوار حصار ...
باری . (ع اِ) طریق . (آنندراج ). طریق و راه . (ناظم الاطباء).
باری . (ص ) باریک بود. عنصری گوید : رای داناسر سخن ساریست ۞ نیک بشنو که این سخن باری است .(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 519). (حاشیه ٔ فر...
باری . [ ی ی ] (معرب ، اِ) بوریاء. بوری . باریاء. حصیر بافته . (آنندراج ). بوریا. (مهذب الاسماء). حصیر بافته و بوریاء. جوالیقی ، ذیل کلمه ٔ بوریاء...
باری . (اِ) ۞ واحد فشار است در دستگاه S.G.C و آن فشاری است که نیروئی برابر یک دین ۞ بر سطحی معادل یک سانتیمتر مربع وارد می آورد.
باری . (ص نسبی ) منسوب به بار، که دهی است به نیشابور. (سمعانی ). رجوع به بار و معجم البلدان شود.