باری . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بار. (ناظم الاطباء). منسوب به بار: قاطر حیوان باری است
۞ . در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل ) است که یاء نسبت به آن ملحق گشته . (از فرهنگ نظام ). ستور باری مقابل ، سواری . اسب و استر و جز آن که سواری را نشاید و بر آن خواربار و مانند آن حمل کنند. پالانی . یابوی باری . || هر چیزی که پربار و سنگین باشد. (برهان ). سنگین و گران بار شده . (ناظم الاطباء). وزین و سنگین . (دِمزن ). رجوع به بار شود. || سفیدک دندان . چرک دندان . زنگ دندان . رجوع به بار، شود. || کعبتین قلب را نیز گویند. (برهان ) (دِمزن ).