اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باز

نویسه گردانی: BAZ
باز. (پیشوند) بر سر افعال می آید و همان معانی یا مفاهیم دیگری را به فعل می بخشد. ناظم الاطباء نویسد: چون این کلمه را بر سر فعل درآورند معنی تکرار صدور به آن میدهد و یا در معانی آن تغییری وارد میکند - انتهی . و گاه نیز زاید بنظر میرسد: بازآزردن . بازآمدن . بازآوردن . بازافتادن . بازبردن . بازبستن . بازبودن . بازبوییدن . بازپراندن . بازپرسیدن . بازپس رفتن . بازجستن . بازچیدن . بازخریدن . بازخواندن . بازخوردن . بازدادن . بازداشتن . بازدانستن . بازدویدن . بازدیدن . بازراندن . بازرساندن . بازرستن . بازرسیدن . بازرفتن . بازروییدن . باززدن . باززدودن . باززنده کردن . بازسپاردن . بازسپردن . بازستادن . بازستدن . بازشدن . بازشستن . بازشنیدن . بازطلبیدن . بازغریدن . بازفرستادن . بازکردن . بازکشیدن . بازگذشتن . بازگرداندن . بازگردانیدن . بازگرفتن . بازگشادن . بازگشتن . بازگشودن . بازگفتن . بازماندن . بازنشاندن . بازنشسته بودن . بازنگریستن . بازنمودن . بازنهادن . بازیافتن . رجوع به هر یک ازین کلمات در جای خود شود. || بمعنی تمییز کردن و تفرقه نمودن میان دو چیز باشد. (برهان ) (جهانگیری ). تمییز و تفرقه . (غیاث ) (جهانگیری ) (دِمزن ). بمعنی تفرقه کردن میان دو چیز. (انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی تمییز و تفرقه در نسخه ٔ دیگر دیده نشده . (انجمن آرا). فرق کردن . (سروری ). و در جهانگیری به معنی تمیز و تفرقه گفته چنانکه گذشت در نسخه ٔ دیگر دیده نشده . (رشیدی ). فرق و تمیز. (شعوری ج 1 ورق 165). فرق کردن باشد چنانکه کمال الدین اسماعیل گفته است :
کسی که دست چپ از دست راست داند باز
به اختیار ز مقصود خود نماند باز ۞ .

(از انجمن آرا) (آنندراج ) (معیار جمالی ).


|| بمعنی بازماندن وواماندن . بمعنی نارسیده هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (دِمزن ). واماندن و نارسیدن . (سروری ) (شعوری ج 1 ورق 165).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
شطرنج باز. [ ش ِ / ش َ رَ ] (نف مرکب ) کسی که شطرنج بازی می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آنکه در بازی شطرنج مهارت دارد. (فرهنگ فارسی ...
شعبده باز. [ ش َ / ش ُ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که شعبده بازی می کند و چشم بندی می نماید. (از ناظم الاطباء). بازیگر که بازیها و کارهایی تع...
شیذین باز. (اِخ ) رجوع به شیذاریند شود.
روباه باز. (نف مرکب ) کنایه است از محیل و مکار. (آنندراج ). حیله گر. نیرنگ باز. افسونگر. روبه باز : کی ز آه و اشک مظلومان دلش آید به رحم گرگ...
دوالک باز. [ دَ ل َ ] (نف مرکب ) دوال باز. آنکه با دوال و حلقه و قلاب بازی می کند و از مردم پول می گیرد. (یادداشت مؤلف ) (از برهان ) : به س...
دولاب باز. (نف مرکب ) شعبده باز. (ناظم الاطباء). || آنکه در معامله در ادای وجه افراط می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
چاچول باز. (نف مرکب ) حقه باز. شارلاتان . شیاد. زبان باز. فریبکار. حیله گر. هوچی .
چوگان باز. [ چ َ / چُو گام ْ ] (نف مرکب ) که به بازی چوگان پردازد. آنکه با چوگان بازی کند. (از آنندراج ). کسی که چوگان بازی میکند. (ناظم ...
چنگل باز. [ چ َ گ َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پنجه ٔباز. مخلب . (منتهی الارب ) : نی نی که همچو چنگل باز است زلف اومن پر ز بیم او چو کبوت...
باز زدودن . [ زِ / زُ دَ ] (مص مرکب ) زدودن . پاک کردن : غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت ز خیل شادی روم رخت زداید باز.حافظ.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.