بازار زدن . [زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فائده ٔ خاطرخواه گرفتن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ ضیاء)
: امروز هر که سنگ ملامت بما رساند
گو دست خود ببوس که بازار میزند.
صائب .
بازار زدی کز آفت افتادن
راهی بردی برسته ٔ دندانش .
ظهوری .
|| و از اهل زبان بتحقیق پیوسته که بازار زدن بمعنی بازار آراستن است . بازار کردن . (آنندراج )
: میگویند در قشون و لشکر بازار زده اند... (آنندراج ).
جنس دل بر کف صلایی بر خریداری زدیم
مشتری خواهان کالا نغزبازاری زدیم .
حکیم شفایی (از آنندراج ).
بازار زد آنکس که گشاده ست دکانی
سرمایه ٔ سود دو جهان است زیانی .
ظهوری (از آنندراج ).