باز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضد بسته شدن . گشایش یافتن . مفتوح شدن
: بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد.
سعدی (از ارمغان آصفی ).
-
باز شدن آسمان ؛ گشاده شدن آن . بی ابر شدن . صافی شدن . اِصحاء. صَحو. (منتهی الارب ).
-
بازشدن چشم ؛ واقف شدن . مطلع شدن . آگاه شدن . بازشدن دیده
: چو چشم و دل پادشه باز شد
جهان نیز بااو هم آواز شد.
فردوسی .
- || روشن شدن . نور یافتن
: بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیده ٔ یعقوب باز.
مولوی .
- || دیده باز کردن . نگاه کردن . چشم انداختن . نگریستن
: کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید.
سعدی (بدایع).
دگر به روی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست .
سعدی (طیبات ).
-
باز شدن خورشید یا ماه پس از خسوف یا کسوف ؛ بیرون آمدن از گرفتگی . انجلاء شمس . انجلاء قمر. انکشاف .
-
باز شدن در ؛ انسفاق
: جز بدین حال کی شود بر مرد
بدو عالم در سعادت باز.
ناصرخسرو.
-
باز شدن دل ؛ خوشحال شدن .خوشدل شدن . آرامش یافتن . مسرور شدن . رفع غم و کدورت شدن . فرح و انبساط دست دادن .
-
باز شدن راه ؛ رفع مانع شدن از طی طریق ، (تمام شدن برف ، مصون ماندن از دزد و قطاع الطریق و دشمن ).
-
باز شدن غنچه و گل و امثال آن ؛ شکفتن . شکوفان شدن . بشکفتن
: گل شکفته شنیدی که باز شد به شجر.
عنصری .
چو نرگس شود باز چون چشم باز
شود پای بط بر چنار آشکار.
ناصرخسرو.
-
باز شدن گوشه ٔ چشم به چیزی ؛ التفات کردن به وی . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
گوشه ٔ چشم رضائی به منت باز نشد
هم چنین عزت صاحبنظران میداری .
حافظ (از آنندراج ).
-
باز شدن هوا ؛روشن شدن . آفتابی شدن هوا پس از ابر و بارندگی و مه . بی ابر شدن آسمان .
-
باز شدن یخ (و هر چیز که منجمد شده باشد) ؛ آب شدن . از حالت جمادبه میعان درآمدن . ذوبان .