اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بازی

نویسه گردانی: BAZY
بازی . (اِخ ) نام سلسله ٔ پنجم از سلسله ٔ سلاطین بابل که در حدود 1052 تا 1032 ق . م . در صفحات دریایی سلطنت کرده اند و این سلسله در حقیقت سلسله ٔ دوم دریایی بابل محسوب میشوند. در دوره ٔ این سلسله ، عیلام باز بابل را گرفت و یکی از پادشاهان عیلام بر تخت بابل نشست ولیکن بیش از شش سال دوام نکرد. بابل در زمان این سلسله به علت تاخت و تاز مردمان صحراگردی موسوم به گوثیان ۞ ضعیف و ناتوان گشت .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
بازی . (اِخ ) محمدبن فضل بازی از محدثان بود. وی در زمره ٔ محدثانی است که به بازیون مشهورند و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوبند. (...
بازی . (اِخ )محمدبن وکیعبن دواس بازی ، مکنی به ابوبکر. منسوب به باز قریه ٔ طوس بود. (تاج العروس ) (معجم البلدان ).
بازی . [ ی ی ] (اِخ ) ۞ ناحیه ای از آردن ۞ در 4 کیلومتری سدان ۞ که دارای 1413 تن جمعیت است .
بازی بازی . (اِ مرکب ) به بی پروایی کاری کردن . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ): به بازی بازی فلان کار پیش رفت . (یادداشت مؤلف ). || ...
بازی جا. (اِ مرکب ) جای نمایش . محل بازی هنرپیشگان . تآتر. جای بازی ومحل بازی ، خواه قمار باشد یا لعب . (ناظم الاطباء).
آب بازی . (حامص مرکب ) شناگری . سباحت .
آس بازی . (حامص مرکب ) قمار با آس .
بازی کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) بازی کننده . لاهی : بازی کن و چابک و طرب سازمالیده سرین وگردن افراز. نظامی .به چهر آفتابی به تن گلبنی به عق...
خل بازی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل ناشی از بی عقلی . عمل از روی عدم کیاست و عقل . (یادداشت بخط مؤلف ).
دم بازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) تملق و چاپلوسی . || فریب . (ناظم الاطباء). و رجوع به دم باز شود. || ریشخند. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.