باش . (حامص )
۞ ریشه ٔ فعل باشیدن . بقاء. ماندن . حیات
: آدمی و حیوان و نباتات و میوه و غیره هم چون پخت و بکمال رسید دیگر او را باش نماند و بقا نماند. (بهاءالدین ولد). و رجوع به باش کردن شود. || (حامص ) توقف . اقامت . در جایگاهی ماندن . قرار گرفتن . سکونت گزیدن
: مر سگی را لقمه ٔ نانی ز در
چون رسد بر در همی بندد کمر
هم بر آن در باشدش باش و قرار
کفر دارد کرد غیری اختیار.
مولوی .
|| باش در ترکیب «لولی باش »
۞ که در شاهد ذیل آمده است ، ظاهراً لهجه یا تحریفی از «وش » پساوند مشابهت و همانندی است
: اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند. (کتاب المعارف ). || امر به باشیدن . رجوع به باشیدن شود.