باش
نویسه گردانی:
BAŠ
باش . (اِ) نام دیگر یشم ، سنگ معروف است وبرخی گویند یشم نیست بلکه از سنگهای مشابه آن است . رجوع به الجماهر فی معرفةالجواهر بیرونی ص 199 شود.
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خوش باش زدن . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوش باش گفتن : صلای خوش باش زدن ؛ آوا دردادن که خوش باش : خار حسرت بدل و خنده ٔ شادی بر...
خوش باش گفتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شادباش گفتن . خوش باش زدن . تهنیت گفتن .
شاه باش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار کردن سکه یا نقل بر سر داماد و عروس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شاباش کردن شود.
شاه باش گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شاباش گفتن . زنده باش گفتن . رجوع به شاباش گفتن شود.
باش قورتاران . (اِخ ) دهی است از دهستان گاوباره ٔ شهرستان بیجار که در 18 هزارگزی جنوب پیرتاج در کنار راه مالرو قرانقره به شاهگدار در تپه ...
باش این شوش ناک . [ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان عیلام که کتیبه هائی نویسانده است . رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 36 و کلمه ٔ باشوشیناک ...
یاشیل باش گنجعلی . [ گ َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)...
علی اطول قره باش . [ ع َ ی ِ اَ وَ ل ِ ق َ رَ ] (اِخ ) ابن محمد قسطمونی رومی خلوتی شعبانی ، مشهور به قره باش . صوفی و مفسر و متکلم بود که در...
یاشیل باش بابابیک . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).