اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باش

نویسه گردانی: BAŠ
باش .(اِ) سکنه ٔ شهر و ده . (ناظم الاطباء). || قدیم . ۞ (ناظم الاطباء). و رجوع به باس شود. شاید تحریفی از باس و باستان است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 30 هزارگزی شوسه ٔ تبریز و میانه واقع است . ناحیه ای است...
باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 40 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22 هزارگزی خاور شوسه ...
باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 52 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22500گزی شمال خاوری شوسه ...
باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیکی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 63 هزارگزی خاور سقز و 12 هزارگزی شمال باختری ...
باش بندر. ۞ [ ب َ دَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) شهبندر. رئیس امور مربوط به بندر.
باش محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرق بخش حومه ٔ شهرستان قوچان که در 42 هزارگزی جنوب باختری قوچان واقع است .ناحیه ای است...
باش برات . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه که در 44 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 4 هزارگزی شمال ...
باش کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . بسر بردن . زندگانی کردن : چنانکه ماهی جز در آب زندگانی و باش نتواند کردن . (فیه مافیه ص 1). و ...
یخاری باش . [ ی ُ ] یوخاری باش . (اِخ ) (به معنی سوی بالا یا بالاسری یا صدر مجلس ) نام شعبه ای از دو شعبه ٔ قاجار. مقابل آشاقی باش (به معنی ...
وضعیتِ آمادگی عملیاتی، بخصوص در یگانهای نظامی. آمادباش
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.