گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باش نویسه گردانی: BAŠ باش . (حرف و ضمیر) ۞ با او. او را. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). با او را(؟) (آنندراج ). امروز در تداول مردم تهران بِهِش ، بائِش است بمعنی به او یا او را و در قزوین و کرمان بِش گفته میشود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی خوش باش زدن خوش باش زدن . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوش باش گفتن : صلای خوش باش زدن ؛ آوا دردادن که خوش باش : خار حسرت بدل و خنده ٔ شادی بر... خوش باش گفتن خوش باش گفتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شادباش گفتن . خوش باش زدن . تهنیت گفتن . شاه باش کردن شاه باش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار کردن سکه یا نقل بر سر داماد و عروس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شاباش کردن شود. شاه باش گفتن شاه باش گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شاباش گفتن . زنده باش گفتن . رجوع به شاباش گفتن شود. باش قورتاران باش قورتاران . (اِخ ) دهی است از دهستان گاوباره ٔ شهرستان بیجار که در 18 هزارگزی جنوب پیرتاج در کنار راه مالرو قرانقره به شاهگدار در تپه ... باش این شوش ناک باش این شوش ناک . [ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان عیلام که کتیبه هائی نویسانده است . رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 36 و کلمه ٔ باشوشیناک ... یاشیل باش گنجعلی یاشیل باش گنجعلی . [ گ َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)... علی اطول قره باش علی اطول قره باش . [ ع َ ی ِ اَ وَ ل ِ ق َ رَ ] (اِخ ) ابن محمد قسطمونی رومی خلوتی شعبانی ، مشهور به قره باش . صوفی و مفسر و متکلم بود که در... یاشیل باش بابابیک یاشیل باش بابابیک . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود