باقی
نویسه گردانی:
BAQY
باقی . (اِخ ) (سیدباقی بن عطوة الحسینی العلوی ) صاحب کشف الغمة روایت کند که : حکایت کرد بمن سیدباقی بن عطوة العلوی الحسینی ، که پدرم عطوة در یکی از اعضای خود مرضی داشت و او بر مذهب زیدیه بود و میگفت که من تصدیق اقوال شما نمی نمایم تا وقتی که بیاید صاحب شما یعنی مهدی و مرا از این مرض نجات دهد، و این سخن بکرات از پدرم صادر شده ، شبی در وقت نماز خفتن آواز صیحه واستغاثه ٔ او بگوش رسید، برسبیل عجله خود را به وی رسانیدم چون ما را دید گفت «الحقوا لصاحبکم ، فالساعة خرج من عندی ».... عضو مجروح مرا بیفشرد و برفت و من دست به آن موضع رسانیدم ، از مرض اثر ندیدم . سیدباقی گوید بعد از آن پدرم در ضمان صحت بود و این حکایت سمت اشتهار یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 108 و109).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۰ ثانیه
باقی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اولین از امرای جانی یا هشترخانی بخارا و غیره . (1007 - 1014 هَ . ق .). از فرمانروایان خانات استراخان که ...
باقی ماننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که برجای ماند. بازماننده . بازمان . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ).
باقی ماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی باقیمانده . دوام . ثبوت . || دائمی و همیشگی . (ناظم الاطباء). || برجای ماندگی . || عقب...
باقی ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن . بازماندن : آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ...
باقی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بدهکارشدن از حاصل عملی . بدهکار شدن پس از تسویه ٔ حساب . همه ٔ چیزی را ادا نکردن . || وام دار بودن . (ناظم ا...
باقی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آوردن مانده و مازاد چیزی . || کسری آوردن بعد از تفریق حساب دخل و خرج . بدهکار شدن بعد از باقی فاضل کرد...
باقی دار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عمل باقی دار. کسری پیدا کردن . از حاصل عملی مالی بر ذمه ٔ کسی ماندن که از عهده ٔ ادای آن برنتواند آمد. (...
باقی گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بجا ماندن و برقرار گذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء). برجای نهادن .
کلاته باقی خان . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد. محلی جلگه و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
باقی فاضل کردن . [ ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفریق کردن در اصطلاح سیاق . (یادداشت بخط مؤلف ). جمع و خرج کردن . منها کردن . موضوع کردن . کسر کرد...