اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بال

نویسه گردانی: BAL
بال . (اِ) بیل آهنی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیل : اهل الکوفه فانهم یسمون المسحاة بال و بال بالفارسیه ، بیل یا کلند. (از البیان و التبیین ج 1 ص 232).کلنگ که بدان زراعت را اصلاح کنند. (ناظم الاطباء). کلند. (آنندراج ). مر. (و مر، در لغت فارسی قدیم است وشاید اصلاً بابلی بوده است ). (از نشوءاللغة ص 137).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری ...
بال . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از بالیدن . به معنی نمو کردن و بالیدن هم گفته اند و امر بدین معنی نیز هست . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای نا...
بال . (ترکی ، اِ) عسل . (برهان قاطع). در ترکی به معنی عسل و ماءالعسل است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).عسل . (اوبهی ) (فهرست مخزن الادوی...
بال . (اِ) زلف کوتاه زنها. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 175). || به هندی نام شعر است . (فهرست مخزن الادویه ).
بال . (اِ) نوعی از ماهی فلوس دار بسیار بزرگ باشد و آن در دریای زنگ بهم میرسد و فساد بسیار میکند و گوشت آن خوشمزه بود. (برهان قاطع). بال و ...
بال . (ع اِ) دل . حال . خاطر. (برهان قاطع): ما بالک ؛ حالت چگونه است ؟ خطر ببالی ؛ بدلم خطور کرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع). ما بالک ؛ ای ما حالک . ...
بال . (فرانسوی ، اِ) ۞ رقص . رقص با جماعت . (یادداشت مؤلف ). مشتق از باله ۞ فرانسوی بمعنای رقصیدن . رقص با موزیک . جمعیت و گروهی که در ...
بال . (اِخ ) ۞ ناحیه ای که در دشت های وسطای ساحل رودخانه ٔ رن قرار گرفته و بنام مرکز آن «شهر بال » خوانده میشود.
بال . (اِخ ) ۞ نام شهری در نواحی شمالی سویس که در برابر آلزاس فرانسه و ناحیه ٔ «باد» آلمان واقع و مرکز ناحیه ٔ بال است . این شهر قریب 13...
بال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) جنباننده ٔ بال . حرکت دهنده ٔ بال . بال زننده . (ناظم الاطباء). || پران . (آنندراج ). پروازکننده . (فرهنگ شعوری ج 1 ...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.