بالان . (نف ) نموکننده .(انجمن آرای ناصری ). بالنده . (آنندراج ). که در حال بالیدن بود. (از فرهنگ رشیدی ). نامی . نامیه . (یادداشت مؤلف ). بالاشونده . (فرهنگ لغات شاهنامه ). بلندشونده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). مترعرع
: سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم کابر سمائید همه .
خاقانی .
سرو بالان که ز بالین سرش آمد بستوه
دایگان را تن نالانش ببر بازدهید.
خاقانی .
صورت رحمی بود بالان شود
صورت زخمی بود نالان شود.
مولوی .
|| فخرکننده . (فرهنگ نظام ). نازنده : فلان به علم خود بالان است . بالنده و نازان است . (از فرهنگ نظام ).
-
بالان کنان ؛ فخرکنان
: آن کیست کاندر آید بالان کنان از آن در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر.
فرخی .
|| جنبان . (حاشیه ٔ فرهنگ رشیدی ). متحرک . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام )
: باز تا صنعتی دراندازد
ریش بالان بسوی ره تازد.
سنایی (از رشیدی ).
کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت و ریش بالان .
خاقانی .
|| حرکت دهنده . (فرهنگ نظام ). || به معنی بجنبان امر از مصدر بالاندن . (فرهنگ نظام ).