اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

با

نویسه گردانی: BA
با. [ بِل ْ لاه ] (جمله بحذف فعل ) (ب + اﷲ) کلمه ٔ سوگند. (ناظم الاطباء). تاﷲ. واﷲ. قسم بخدا. (آنندراج ). سوگند با خدا. بخدا قسم :
باﷲ و باﷲ و باﷲ که غلط پندارد.

منوچهری .


نه ازین آمد باﷲ نه از آن آمد
که زفردوس برین و آسمان آمد.

منوچهری .


نیکوتر ازآن باشد باﷲ که تو اندیشی
آسان تر از آن باشد حقا که تو پنداری .

منوچهری .


ازلشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت
مختار تویی باﷲ، باﷲ که تو مختاری .

منوچهری .


ور بری زی او برشوت اژدهای هفت سر
گوید این فربی یکی یاریست باﷲ مار نیست .

ناصرخسرو.


باﷲ که دل از تو باز نستانم
ور در سر کار خود رود جانم .

سعدی .


بخرام باﷲ تا صبا بیخ صنوبر بر کند
برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند.

سعدی .


باﷲ بگذارید میان من و دوست
نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
المستعصم با. [ اَ م ُت َ ص ِ م ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) عبداﷲبن المستنصر باﷲ مکنی به ابواحمد آخرین خلیفه ٔ عباسی در بغداد. وی بسال 640 هَ . ق . ب...
المستعلی با. [ اَ م ُ ت َ بِل ْ لاه ] (اِخ ) لقب احمدبن المستنصر مکنی به ابوالقاسم نهمین از خلفای فاطمی . رجوع به ماده ٔ «احمدبن مستنصربن ...
المستعین با. [ اَ م ُ ت َ ن ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) احمدبن المعتصم بن الرشید مکنی به ابوالعباس (221 -252 هَ . ق .) دوازدهمین خلیفه ٔ عباسی . رجوع...
المستعین با.[ اَ م ُ ت َ ن ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) عباس (یا یعقوب )بن المتوکل مکنی به ابوالفضل ، دوازدهمین خلیفه ٔ عباسی مصر، بسال 808 بخلافت ...
المستکفی با. [ اَ م ُ ت َ بِل ْ لاه ] (اِخ ) سلیمان بن المتوکل مکنی به ابوالربیع یا ابوربیعه ۞ (مستکفی ثانی )، از خلفاء عباسی مصر. به سال ...
المستکفی با. [ اَ م ُ ت َ بِل ْ لاه ] (اِخ ) عبداﷲبن المکتفی بن المعتضد مکنی به ابوالقاسم (296 - 338 هَ . ق .). بیست ودومین خلیفه ٔ عباسی در ...
المستکفی با. [ اَ م ُ ت َ بِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمن المستظهربن هشام بن عبدالجبار اموی مکنی به ابوعبدالرحمن . (366 - 418 هَ . ق .) ص...
المؤتمن با. [ اَ م ُءْ ت َ م َ ن ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) قاسم بن هارون الرشید خلیفه ٔ عباسی . مأمون بسال 201 هَ . ق . او را که برادرش بود از ول...
با بی زبانی ساختن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) خموشی گزیدن . (آنندراج ). کنایه از سکوت ورزیدن و حرف نزدن باشد.
باغ کوه با رودآب . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاشهر نهاوند که در 6 هزارگزی خاور شهر نهاوند واقع است و 15 تن سکنه دارد. این قریه جمشید...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۷ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.