اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بأی

نویسه گردانی: BAY
بأی . [ ب َءْی ْ ] (ع مص ) بأو. فخر. مباهات . (منتهی الارب ). || سخت دویدن ناقه . کوشش نمودن در دویدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || بلند گردیدن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بای . (اِ) باختن . (از فرهنگ نظام ). و رجوع به ترکیب بای دادن شود. ۞ - بای دادن ؛ باختن . از دست دادن . بر باد دادن : لیلی ز عشوه های تو...
بای . (اِمص ) ۞ بظاهر در این عبارت به معنی حاجت و ضرورت و نیاز است : هرکسی را بایستی است و بایست ما آنست که بای نبود. (اسرارالتوحید چ...
بای . (ترکی ، ص ، اِ) ترکی است و ظاهراً صورتی است از بیگ و امروز وزیر را در ترکیه بای گویند. (یادداشت مؤلف ). || لقب پادشاه تونس . بیگ ت...
بای . (اِخ ) ابومنصور بای بن جعفربن بای جیلی فقیه شافعی معاصر بیضاوی بود. (یادداشت مؤلف ). فقیه و محدث بوده است . (از تاج العروس ).
بای . (اِخ ) یکی از هفت قبیله ٔ سکنه ٔ رامیان . سکنه ٔ رامیان به هفت قبیله تقسیم می شوند:یزدری . رجبلی . صادقلی ، کاغذلی ، قوانلی ، بای ، و بیگ...
بای . (اِخ ) موضعی است . (ناظم الاطباء). شهری است . (آنندراج ).
بأی حال . [ ب ِ اَی ْ ی ِ لِن ْ ] (ع ق مرکب ) (از: ب حرف جر + ای + حال ). به هرحال . به هرصورت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). درهرحال .
مصطفی بای . [م ُ طَ فا ] (اِخ ) یا مصطفی پاشا ابن محمودبن محمد رشید، مکنی به ابوالنخبة. امیر تونس . پس از مرگ برادرش حسین به سال 1251 هَ . ق ...
کلاته ابراهیم بای . [ ک َ ت ِ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد. محلی جلگه و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی...
بعی . [ ب َع ْی ْ ](ع مص ) بعو. رجوع به بعو شود. || بعی الغنم ؛ آوای گوسفند. (دزی ج 1 ص 100). رجوع به بعبع شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.