اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بای

نویسه گردانی: BAY
بای . (اِ) باختن . (از فرهنگ نظام ). و رجوع به ترکیب بای دادن شود. ۞
- بای دادن ؛ باختن . از دست دادن . بر باد دادن :
لیلی ز عشوه های تو دل بای داده است
شیرین ز جلوه های تو خاطرنگاره ای .

حاذق گیلانی (از فرهنگ نظام ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بای . (اِمص ) ۞ بظاهر در این عبارت به معنی حاجت و ضرورت و نیاز است : هرکسی را بایستی است و بایست ما آنست که بای نبود. (اسرارالتوحید چ...
بای . (ترکی ، ص ، اِ) ترکی است و ظاهراً صورتی است از بیگ و امروز وزیر را در ترکیه بای گویند. (یادداشت مؤلف ). || لقب پادشاه تونس . بیگ ت...
بای . (اِخ ) ابومنصور بای بن جعفربن بای جیلی فقیه شافعی معاصر بیضاوی بود. (یادداشت مؤلف ). فقیه و محدث بوده است . (از تاج العروس ).
بای . (اِخ ) یکی از هفت قبیله ٔ سکنه ٔ رامیان . سکنه ٔ رامیان به هفت قبیله تقسیم می شوند:یزدری . رجبلی . صادقلی ، کاغذلی ، قوانلی ، بای ، و بیگ...
بای . (اِخ ) موضعی است . (ناظم الاطباء). شهری است . (آنندراج ).
بأی . [ ب َءْی ْ ] (ع مص ) بأو. فخر. مباهات . (منتهی الارب ). || سخت دویدن ناقه . کوشش نمودن در دویدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ||...
بای تخت . [ ی ِ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) صورت عربی تلفظ پای تخت . حاکم نشین . مرکز مملکت . کرسی . (از دزی ج 1 ص 49).
بای تمر. [ ت َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش قروه سنندج در 32 هزارگزی شمال باختر قروه . سکنه 265 تن ، آب از رودخانه ٔ آرزند. محصول آ...
بای خان . (اِخ ) دهی از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . سکنه 115 تن ، محصول آن غلات ، بنشن . شغل اهالی زراعت و گله داری . (از فرهنگ ...
بای سنقر. [ س ُ ق ُ ] (ترکی ، اِ) (از: بای + سنقر) و سنقور مرغی شکاری است از جنس چرغ که شنقار نیز گویند. (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.