بحر
نویسه گردانی:
BḤR
بحر. [ ب َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) نعت از بحر به همه ٔ معانی مصدری آن از قبیل گوش شتر شکافتن و سراسیمه شدن ، و سیراب نشدن و سست و تیره رنگ شدن شتر. (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۴ ثانیه
بحر متقارب. نام یکی از «بحور عروض» (= بحرهای عروض) است. «عَروض» نام یکی از علوم دوازده گانه در فرهنگ سنتی عرب است؛ «قافیه» یکی دیگر از این علوم است (ر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بهر. [ ب َ ] (اِ) حصه . نصیب . حظ. بهره . (برهان ). نصیب . قسمت . (آنندراج ) (انجمن آرا). حصه . نصیب . بهره . (رشیدی ) (جهانگیری ). حصه . نصیب . قسمت ...
بهر. [ ب َ رِ ] (حرف اضافه ) برای . (انجمن آرا) (آنندراج ). به جهت . به علت . (رشیدی ). کلمه ٔ رابطه از برای بیان علت یعنی برای و از برای و...
بهر. [ ب َ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غلبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غالب آمدن بر کسی . (از ن...
بهر. [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) توانگری . || دوری . || درستی . || اندوه . || هلاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هلاک از هلاکت . (...
بهر. [ ب ُ ] (ع اِ) زمین فراخ . || میانه ٔ وادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || تاسه و دمه . (منتهی ا...
بهر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شبانکاره که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
نه بهر. [ن ُه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) نه یک بروج در علم احکام نجوم ، و به هندی آن را نوبهر گویند. (یادداشت مؤلف از مفاتیح العلوم ). در اصطلاح ا...
بهر رو. [ ب َ رِ رو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشگلی . جمال . (یادداشت بخط مؤلف ).