اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بخت

نویسه گردانی: BḴT
بخت . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بختی . (ناظم الاطباء). نوعی شتر. شتر خراسانی . و این کلمه از فارسی گرفته شده است . (المزهر سیوطی ). و برخی نیز آن را عربی دانسته اند. (از اقرب الموارد). شتر بزرگ قوی . شتران خراسانی . (فرهنگ رشیدی ). بختی یکی ازین شتران است . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به بختی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سیاه بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدطالع و شوم . (آنندراج ). بدبخت . تیره بخت . || زنی که شوی آنرا دوست ندارد و مطبوع بوی نباشد. (یادداشت بخط مؤ...
خفته بخت . [ خ ُ ت َ / ت ِ ب َ ] (ص مرکب ) با بخت خفته . بدبخت . کنایه از فقیر و بی اقبال : دی فرد و خفته بخت سوی ار من آمدم امروز جفت نعمت ...
خوزه بخت . [ زَ / زِ ب َ ] (ص مرکب ) خوشبخت در لهجه ٔ مردم قزوین . (یادداشت بخط مؤلف ).
یشوع بخت . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) (به معنی عیسی نجات داده ) صورت دیگر بختیشوع است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به بختیشوع شود.
یشوع بخت . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از ایرانیان نسطوری مذهب بوده که قانون مدنی زمان ساسانیان را به سریانی ترجمه کرده است و این ترجمه ...
یزدان بخت . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) نام رئیس مانویه در زمان مأمون خلیفه که به ری بود و مأمون او را امان داد و اسلام عرضه کرد و او گفت خلیفه...
شیرین بخت . [ بَ ] (ص مرکب ) خوش بخت. عاقبت بخیر. کسی خوش بخت است. کسی که سرنوشت خوبی دارد.
خشکی بخت . [ خ ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ادبار و بدبختی . (آنندراج ). بد طالعی : خشکی بخت فرومایه طلسمی بسته ست کابم از سرگذرد لیک ...
وارون بخت .[ ب َ ] (ص مرکب ) بخت برگشته . وارونه بخت : چه کند زورمند وارون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت .سعدی .
واژون بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) برگشته بخت . بداقبال . بداختر. نگون بخت . بدبخت : چه کند زورمند واژون بخت ۞ بازوی بخت به که بازوی سخت .سعدی (...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.