بخت
نویسه گردانی:
BḴT
بخت . [ ب ُ ] (اِخ ) نام پادشاهی جبار که پدر او نصر بود و بیت المقدس را ویران ساخت . نام پادشاهی ظالم که بیت المقدس را خراب کرد. (برهان قاطع). مخفف بخت النصر که پادشاهی معروف و ظالم بود. (فرهنگ ضیاء). بخت النصر. نام مخرب بیت المقدس که آن را به ضم اول بخت النرسی میخواندند و بخت النصر بصاد معرب و مقلوب نرسی است وبه این نام دو تن بوده اند اول بخت النرسی بزرگ از پادشاهان کلدانیون به نینوی و آن مردی عادل بوده ، دوم خراب کننده ٔ بیت المقدس است و ظالم بوده و در میانه ٔ این دو نفر دویست و چهل سال فاصله بوده ، ثانی را گویند مسخ شده است . (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).و تفسیر بخت النصر بالعربیه عطارد مطلق (روضة المناظر). بخت نسر یعنی بنده ٔ بت که نسر نام داشت که آن راپیش آن بت گذاشته بودند و بدان بت منسوب گشت . (فرهنگ رشیدی ). جمعی از فرهنگ نویسان فارسی از لفظ بختنصر که نام پادشاه بابل خراب کننده ٔ بیت المقدس بوده لفظ بخت را علیحده نموده و معنی برای آن ساختند: 1- نام پادشاه مذکور، 2- بنده ، چه معنی بختنصر را بنده ٔ نصر که بتی بوده دانستند، اما بختنصر یک کلمه ای است که از زبان بابلی در زبان عبرانی توریت آمده از آنجا در عربی وارد شده و تنها بخت هم در فارسی و عربی استعمال نگشته است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به بختنصر شود.
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بخت نرسه . [ ب ُ ت ِ ن ِ س ِ ] (اِخ ) بخت النصر. (مجمل التواریخ و القصص ص 436). و رجوع به بختنصر شود.
بخت نرسی . [ ب ُ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) ابن البلخی در فارسنامه گوید اصل نام بخت النصر است . اما مصحف آن است . رجوع به تاریخ سیستان ص 34 و تاریخ ...
بخت بیدار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بیداربخت . بختاور. مقابل خوابیده بخت . (آنندراج ). خوشبخت و با اقبال . (ناظم الاطباء).
بخت آفرید. [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از مفسرین اوستا در عهد ساسانیان . (از خرده اوستاص 27). و رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 54 و 114 شود.
بخت گشایی . [ ب َ گ ُ ] (حامص مرکب ) گشودن بخت بسته . باز کردن بخت بسته ٔ کسی . || عملی سحری برای شوهر کردن دختران . توسل به طلسم و جادو...
بخت آزمای . [ ب َ زْ/ زِ ] (نف مرکب ) رجوع به بخت آزما شود : بعد بسی گردش بخت آزمای او شده وآوازه ٔ عدلش بجای .نظامی .
آشفته بخت . [ ش ُ ت َ / ت ِب َ ] (ص مرکب ) شقی . بدبخت . بشوریده بخت : بدو گفت کای ترک آشفته بخت بگرداد از تو همه تاج و تخت .فردوسی .
بخت النصر. [ ب ُ تُن ْ ن َص ْ ص َ ] (اِخ ) نام دو تن از پادشاهان معروف بابل . رجوع به بختنصر شود.
رخت و بخت . [ رَ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رخت و پخت . پوشاک . کالا واثاث زندگی از پوشیدنی . و رجوع به رخت و پخت شود.
همایون بخت . [ هَُ یوم ْ ب َ ] (ص مرکب ) خوش بخت . خجسته بخت . کامیاب . موفق : از سر طالع همایون بخت رفت سلطان مشرقی بر تخت . نظامی .آمد آن بانوی...