اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بخود

نویسه گردانی: BḴWD
بخود. [ ب ِ خوَدْ / خُدْ ] (ق مرکب ) بخویش . بخویشتن . (ناظم الاطباء). بنفسه . بذاته . (دانشنامه ٔ علائی ص 117). به اختیار :
من بخود نامدم اینجا که بخود بازروم
آنکه آورد مرا بازبرد در وطنم .

(منسوب به مولوی ).


- بخود گرم بودن ؛ خودپسند و خودرأی بودن . (آنندراج ) :
آفتاب ار گویدت من با تو می مانم مرنج
چون بخود گرم است خود را می ستاید آفتاب .

کمال خجند (از آنندراج ).


- بخود نبودن ؛ از خود بی خبر بودن . (آنندراج ) :
چو گفتیم که برو پیشت آورم از شوق
بخود نبودم و این فهم کردم از سخنت .

شهیدی قمی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
به خودو بخود. اگر منظور از خود، خویشتن باشد، به جدا نوشته می‌شود. مانند: به خود گفت؛ ولی اگر منظور خودکار، اتوماتیک باشد، روی هم نوشته می‌شود. مانند: ...
بخود آمدن . [ ب ِ خوَدْ / خُدْ م َ دَ ] (مص مرکب ) بهوش آمدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بحال آمدن از حمله های غشی . (ناظم الاطباء).
بخود سپردن . [ب ِ خوَدْ / خُدْ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) اعتماد داشتن خواه بخود، خواه بدیگری . (از آنندراج ) : بود شهره دنیا به بی اعتباری چرا اینق...
بخود کشیدن . [ ب ِ خوَدْ/ خُدْ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در این عبارت آمده است و ظاهراً بمعنی اعراض کردن و اقبال ننمودن و روی گردانیدن است...
بخود گرفتن . [ ب ِ خوَدْ / خُدْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بی جهت تعارف و ریشخند یا تبریکی را منسوب بخود پنداشتن . || بی علت افاده کردن . (فرهنگ...
بخود افتادن . [ ب ِ خوَدْ / خُدْ اُ دَ ] (مص مرکب ) بخود پرداختن : تا خط ز رخش سر زده با من سخنش نیست چندان بخود افتاد که پروای منش نیست .نقی ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.