اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بد

نویسه گردانی: BD
بد. [ ب ُ / ب ُدد ] (ع اِ) چاره . گزیر :
غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بی هیچ بد.

مولوی (مثنوی ).


گفت روبه را جگر کو؟ دل چه شد؟
که نباشد جانور را زین دو بد.

مولوی (مثنوی ).


خلق را می خواندی بر عکس شد
از خلافت مرد و زن را نیست بد.

مولوی (مثنوی ).


باز کرد استیزه و راضی نشد
که بدین افزون بِده ، نی هیچ بد.

مولوی (مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
چشم بد. [ چ َ / چ ِ م ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نظر بد و نگاه بد. (ناظم الاطباء). چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم میزند. (فرهنگ نظام ). چشم...
بدء. [ ب َدْ ءْ ] (ع مص ) آغاز کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ابتدا کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). (...
بدء. [ ب َدْءْ ] (ع اِ) آغاز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . ابتدا. (از اقرب الموارد). آغاز هر چیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لک بدؤه یعنی...
بد آب . [ ب َ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان فومن است که دارای 708 تن سکنه است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2).
می بد. [م َ / م ِ ب َ ] (اِ مرکب ) شرابدار. (یادداشت مؤلف )
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کار بد. [ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نکیر. (دهار). زنا. منکر. سیئه . فعل زشت . (شعوری ) : میان باریک و فربه دنبه بی موبرای کار بد بسیار ن...
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
اسپ بد. [ اَ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: اسپ + بد (پد)، پسوند) ظاهراً کلمات اسبذ و اسابذه و اسبذیین اصلشان اسپ بد باشد. رجوع به کلمات فوق ...
دیه بد. [ ب َ ] (اِخ ) ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.