اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بدء

نویسه گردانی: BDʼ
بدء. [ ب َدْ ءْ ] (ع مص ) آغاز کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ابتدا کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). (از اقرب الموارد). بدء به بدءً. (از باب نصر). آغاز کردن به آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نو بیرون آوردن چیزی را نه بر مثالی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). انشاء. اختراع . (از اقرب الموارد): بدء الشی َٔ؛ نو بیرون آورد آن را نه بر مثالی . (منتهی الارب ). || از بلد خود بیرون رفتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). به سرزمین دیگر رفتن و غربت گزیدن . (از اقرب الموارد). بدء من ارضه ؛ از بلد خود بیرون رفت . (منتهی الارب ). || آفریدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بدء اﷲالخلق ؛ آفرید خدا خلق را. (منتهی الارب ). || مبتلا گردیدن به آزار جدری یا حصبه و بیمار شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). آبله یا حصبه گرفتن . (از اقرب الموارد): بُدِی َٔ (مجهولاً)؛ مبتلا گردید به آزار جدری یا حصبه و بیمار شد. (منتهی الارب ). یقال متی بدی ٔ فلان ؛ ای متی مرض یسأل به عن الحی والمیت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کندن : بده البئربدء، (از باب فتح ) کند چاه را ۞ . (ناظم الاطباء). || حادث شدن : بده الشی ٔ؛ حادث شد آن چیز. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
دیه بد. [ ب َ ] (اِخ ) ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105).
روز بد. [ زِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازروز ماتم و عزا و برگشت زمانه . (لغت محلی شوشتر).
بد بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنجیده کردن و آزردن . (آنندراج ). رنجه کردن و آزار کردن . (ناظم الاطباء).
بد بزرگ . [ ب َ دِ ب ُ زُ ] (اِ ح ) نحس اکبر یعنی کیوان (زحل ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
اسپ بد. [ اَ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: اسپ + بد (پد)، پسوند) ظاهراً کلمات اسبذ و اسابذه و اسبذیین اصلشان اسپ بد باشد. رجوع به کلمات فوق ...
بد آمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بد آمدن کسی را از کسی یا از چیزی ، نفرت و کراهت داشتن از او. مقابل خوش آمدن . (از یادداشت مؤلف ) : از ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کار بد. [ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نکیر. (دهار). زنا. منکر. سیئه . فعل زشت . (شعوری ) : میان باریک و فربه دنبه بی موبرای کار بد بسیار ن...
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
رد و بد. [ رَ دُ ب َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) (از: «رد» عربی + «بد» فارسی ) ناسزا و ناخوب . سخنهای کج واکج که در حالت بحث و مکابره بر زبان آرن...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.