اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بدء

نویسه گردانی: BDʼ
بدء. [ ب َدْءْ ] (ع اِ) آغاز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . ابتدا. (از اقرب الموارد). آغاز هر چیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لک بدؤه یعنی تراست آغاز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سر. (یادداشت مؤلف ). || نخست .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اول . (از اقرب الموارد). افعله بدءً او اول بدء؛ یعنی بکن این را نخست . و در این معنی لغات دیگر آمده بدین تفصیل : بادی َ بدء، بادِی َٔ بدی ٔ و تسکن الیاء ایضاً من بادی و موضعها النصب و بادی بداءَة و بداءَةَ ذی بدءو بداءَة ذی بداءَة و بداءة ذی بدءَة و بداءَةَ ذی بدی ٔ و بداءَة ذی بدَّی ٔ و بدءَة بدء و بدی ٔ بدء و بدءَ بدء و بادِی َٔ بَدی ٔ و بادِی َٔ بدئی ککتف و بدی ٔ ذی بدء بادِی ٔ بَدء و بادی بدا و بدابدء و بداةَ بداءةً و بادی َ بد و بادی بدا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مهتر نخستین در مهتری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آنکه در مهتری ابتدا بدو کنند. (مهذب الاسماء). و ثُنیان دومین وی در مهتری . (منتهی الارب ) ۞ . || (ص ) جوان بافرهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوان عاقل . (از معجم متن اللغة). || (اِ) بخش از جزور قمار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهره از جزور. (از اقرب الموارد). ج ، ابداء و بدوء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بند انگشت . (منتهی الارب ). مفصل . (از معجم متن اللغة). ج ، بدوء. (منتهی الارب ). || چاهی که در اسلام کنده باشند. || نخستین هر چیز مقابل عود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و گویند رجع عوده علی بدِئه ِیعنی بازگشت بهمان راه که آمده بود و در این معنی سه لغت دیگر است : رجع فی عوده و بدِئه ِ و رجع فی عودته و بدءَته و رجع عوداً و بدءً و یقال فعل ذلک عوداًو فی عوده و بدئه و عودته و بدٔته . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بد و بیراه . [ ب َ دُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ۞ کلام زشت . ناسزا.- بد و بیراه گفتن ؛ فحش دادن و متلک گفتن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده...
خوب و بد. [ ب ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زشت و زیبا. خوش و ناخوش . بد و خوب . نیک و بد.
نیک و بد. [ ک ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خیر و شر. خوش و ناخوش . راحت و رنج . زیبا و زشت : سه پاس تو چشم است و گوش و زبان که زاین سه ...
بد سگالیدن . [ ب َ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) دشمنی کردن بدخواهی نمودن . زیان رسانیدن . (ناظم الاطباء). مکر. (مجمل اللغة). رجوع به سگالیدن شود.
حال بد زدن . [ ل ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حال بد کردن : بمردن خویش را چون فال بد زدهمان فال بد او را حال بد زد.امیرخسرو.
وستریوش بد. [ وَ ب َ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وستریوش بذ. رئیس طبقه ٔ کشاورزان (در عهد ساسانی ). (فرهنگ فارسی معین ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بد آب و رنگ . [ ب َ ب ُرَ ] (ص مرکب ) نازیبا. زشت . || بی رونق .
روز بد ندیده . [ زِ ب َن َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که روز بد ندیده باشد.
خوب و بد کردن . [ ب ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گزیدن . به گزینی کردن . انتخاب کردن . اختیار. اجتباء. گزیدن خوبها و رد کردن بدها. غث و سمین کردن...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.