اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بدره

نویسه گردانی: BDRH
بدره . [ ب َ رَه ْ ] (ص مرکب ) بدراه . ستوری که بد راه رود :
وین لاشه خر ضعیف بدره را
اندر دم رفته کاروان بندم .

مسعودسعد.


|| بدعمل . بدکردار. گمراه . آنکه به کارهای ناشایست پردازد :
کدامین بدره از ره برده بودت
کدامین دیو تلقین کرده بودت .

نظامی .


صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.

نظامی .


- بدره کردن ؛ بدکردار و بدعمل و گمراه کردن :
نگه داراز آموزگار بدش
که بدبخت و بد ره کند چون خودش .

سعدی (بوستان ).


۞
رجوع به بدراه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بدره . [ ب َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) (از بدرة عربی ) خریطه ای از جامه و یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش اندک بیشتر باشد و آن را پر از پول ...
بدره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) یکی از بخشهای شهرستان ایلام است . دارای 4 دهستان و 41 آبادی بزرگ و کوچک است که جمعاً 7400 تن سکنه دارد. محصول ع...
بدره شهری است.در استان ایلام این شهردر شرق استان ایلام قرار گرفه شده‌است.آب و هوای این شهر معتدل است.بلندترین نقطه ارتفاعی در این شهر قله ورزرین با ار...
بدره یی . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب ) است که 770 تن سکنه دارد. محصول آن غلات ، چغندرقند و کمی میوه...
باغ بدره . [ ] (اِخ ) نام آبادی بین تخت جمشید و سیوند که آتشکده ای در آنجا برجای مانده است . (از گزارشهای باستانشناسی ج 4 ص 96).
ایل بزرگ بدره ای (بیری) یکی از بزرگترین و وسیع ترین ایلات کشور به حساب می اید و بزر گترین ایل در منطقه ی غرب کشور است ایلی با مردمانی نجیب وبا غیرت و ...
بدرة. [ ب َ رَ ] (ع ص ) عین بدرة؛ چشم سبک نگر و یا چشم تمام بدر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چشم سبقت کننده یا چشم تمام . (از ش...
بدرة. [ ب َ رَ ] (ع اِ) پوست بزغاله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوست بره و بزغاله . (غیاث اللغات ). پوست بزغاله ٔ ازشی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.