بذم
نویسه گردانی:
BḎM
بذم . [ ب ُ ] (ع اِ) رای و حزم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هوش و رای و حزم . (ناظم الاطباء). || نفس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کثافت و سطبری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلفتی و ستبری . (ناظم الاطباء): ثوب ذوبذم ؛ یعنی بسیارریسمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چستی .(منتهی الارب ) (آنندراج ): رجل ذوبذم ؛ ای کثافة و جلد. (ذیل اقرب الموارد). || تحمل و قوت و توان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوت و طاقت . (از ذیل اقرب الموارد). توانایی . (ناظم الاطباء). || فربهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بزم . [ ب َ ] (اِ) مجلس شراب و جشن و مهمانی . (برهان ). مجلس شراب و عیش و عشرت و مهمانی . (مجمعالفرس ) (از انجمن آرای ناصری ). مجلس عیش و ن...
بزم . [ ب َ ] (ع مص ) گزیدن با دندان پیشین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). دندان پیشین بر جای نهادن . (تاج المصادربیهقی ). || دو...
بزم .[ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از بوانات که یکی از امامزادگان در آنجا مدفونست . (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ). قریه ای است سه فرسنگی مشر...
بضم . [ ب َ ] (ع مص ) ستبردانه گردیدن کشت . || اندک سخت شدن دانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بضم . [ ب ُ ] (ع اِ) نفس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خوشه ٔ نوخیز روزافزون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سنبله . (اقرب الموارد).
تنک بزم . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که در مجالس بی معنی می گوید و مسخره . (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
بزم جرد. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . جلگه ، معتدل . سکنه ٔآن 308 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و ان...
بزم دار. [ ب َ] (نف مرکب ) بزم ساز. مجلس دار. مجلس آرا : از آن بزم داران که من داشتم وزیشان سر خود برافراشتم .نظامی .
بزم آرا. [ ب َ ] (نف مرکب ) بزم آرای . آنکه آراینده ٔ مجلس عیش و مهمانی است . (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آراینده ٔ بزم . (یادداشت بخط دهخدا)....
باغ بزم . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 18 هزارگزی جنوب باختری مشیز و 3 هزارگزی باختر راه مالروطو...