برء
نویسه گردانی:
BRʼ
برء. [ ب ُ ] (ع مص ) بروء. بَرء. (از منتهی الارب ). به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). از بیماری به شدن . (غیاث اللغات از کنزاللغة). از بیماری برخاستن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) بهبود. شفا. بهتری از بیماری . (زمخشری ). || (اِ) دوای مخصوص مرضی . (یادداشت مؤلف ) : فهذا [ ای الحنظل ] هو البرء من هذا الداء [ ای الجذام ]. (ابن بیطار).
واژه های همانند
۵۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
سنگ بر. [ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه . محصول آنجا...
بر و دوش. (عبارت ترکیبی. فا.) (بر+دوش). آغوش، تن و بدن. بر [ په . ] ( اِ.) 1 - سینه . 2 - آغوش ، کنار. 3 - طرف ، جانب . 4 - ضلع خارجی زمین یا ساختمان ...
بر و بچه . [ ب َ رُ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عائله و زن و بچه . (فرهنگ لغات عامیانه ). بچه و دیگران . ج ، بر و بچه ها. (یادداشت ...
بر و بحر. [ب َرْ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خشکی و دریا.
بر و بوم . [ ب َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر، به رای مشدد به معنی زمین ناکاشته و آن لفظ عربی است + بوم ، به معنی زمین کاشته یعن...
بر گرفتن . [ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) باردار شدن . بارآور شدن . میوه دار شدن : گفتم که جز رسول بدانست وحی کس گفتابجز نخیل رطب کی گرفت بر...
بر خوردن . [ ب ُ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) برخوردن اوراق قمار؛ زیر و رو شدن آنها. رجوع به بر شود.
اهل بر. [ اَ ل ِ ب َرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم بیابان . رجوع به بر شود.
اهون بر. [ اَ ب َ ] (ص مرکب ) آهون بر. نقب زننده و چاه جوی را گویند و بعربی نقاب خوانند و بضم بای ابجد هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نقاب...
آهون بر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) نقّاب . نقب زن . چاهجوی . کان کن : بدل درفکندی چنان چاک راکه میتین آهون بران خاک را.؟