برء
نویسه گردانی:
BRʼ
برء. [ ب ُ ] (ع مص ) بروء. بَرء. (از منتهی الارب ). به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). از بیماری به شدن . (غیاث اللغات از کنزاللغة). از بیماری برخاستن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) بهبود. شفا. بهتری از بیماری . (زمخشری ). || (اِ) دوای مخصوص مرضی . (یادداشت مؤلف ) : فهذا [ ای الحنظل ] هو البرء من هذا الداء [ ای الجذام ]. (ابن بیطار).
واژه های همانند
۵۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
نه بر. [ ن ُه ْ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ذوتسعة اضلاع . (یادداشت مؤلف ). نه ضلعی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بر اثر: یعنی به دنبالِ، در پی؛ بر اثر توفان درختان شکسته شد. در اثر: یعنی به سببِ. به علتِ. در اثر وبا کودکان مردند. (از کتاب غلط ننویسم ابوالحسن نجفی...
گچ بر gačbor. استاد بنّا که با گچ روی دیوار یا سقف نقشونگار سازد. ||- گچ بر. [ گ َ ب ُ ] (نف مرکب) عامل گچ بری. || (اِ مرکب) آلتی که با آن گچ برند. ...
بر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر + و + رو) جمال . (یادداشت دهخدا). زیبایی ظاهر. بهر و رو.- بر و رویی داشتن ؛ جمیل و صاحب ...
بر و سر. [ ب َرْ رُ س َرر ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نیکی و شادی کننده . (یادداشت دهخدا).
بهره بر. [ ب َ رَ / رِ ب َ ] (نف مرکب ) شریک و انباز. (برهان ). شریک و انباز که قسمت خود را برد. (آنندراج ) (انجمن آرا). شریک و انباز. بهره ور....
بر کردن . [ ب ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، دوام آوردن . (یادداشت مؤلف ). زنده ماندن . بر جای ماندن . بجای ماندن : این بچه زیر دست ا...
بر کرسی . [ ب َ ک ُ] (حرف اضافه + اسم ) به روی کرسی . (ناظم الاطباء).- بر کرسی نشاندن ؛ کنایه از خوب و نیک سامان دادن و بفعل آوردن کاری...
بر عدوة. [ ب َرْ رِ ع َدْ وَ ] (اِخ ) بَرّالعدوة. بمعنی افریقا، یا سواحل شمالی آن که به زیرسوی زقاق جبل الطارق است . رجوع به نخبةالدهر دمشق...