برد
نویسه گردانی:
BRD
برد. [ ب ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ برید. (منتهی الارب ).
- علم البرد والمسافات ؛ علم بریدها و مسافت ها. برید عبارت از چهار فرسنگ است و این علمی است که بوسیله ٔ آن مقدار فاصله ٔ شهرها بفرسنگ و میل دانسته میشود و اینکه این مسافت در چه مقدار از زمان طی می گردد ابوالخیر آنرا از شاخه های علم هیأت میشمرد و از این لحاظشایسته تر آنست که آنرا علم مسالک الممالک نام نهند با آنکه آن از مباحث جغرافیاست . (کشف الظنون ).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خورد و برد. [ خوَرْ / خُرْ دُ ب ُ ] (اِمص مرکب ، از اتباع ) کنایه از افراط و زیاده روی . کنایه از تعدی و تجاوز. کنایه از ریخت و پاش بیهده : ور...
برد کاهدان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 122 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
برد نشانده . [ ب َ ن ِ دَ / دِ ] (اِخ ) سنگ نشانده . صفه ای در حدود بیست کیلومتری شمال شرقی صفه ٔ تاریخی مسجد سلیمان و نظیر و همزمان با آن که...
برد افتادن . [ ب ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) بازی بردن از حریف و دست یافتن بر وی . (آنندراج ) : شه از منصوبه ای زد آن سپه راکز آن منصوبه برد افتاد ...
برد اﷲ مرقده . [ ب َرْ رَ دَل ْ لا ه ُ م َ ق َ دَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند خوابگاه او را خنک گرداناد. او را بیامرزاد.
برد اﷲ مضجعه . [ ب َرْ رَدَل ْ لا ه ُ م َ ج َ ع َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) در مقام آمرزش گویند خداوند خوابگاه او را خنک گرداناد.
خورد و برد کردن . [ خوَرْ / خُرْ دُ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افراط کردن . ریخت و پاش بیهوده کردن : علم خورد و برد کردن در خور گاو و خر است سوی ...
تنگ برد سفیدبالا. [ ت َ ب َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (...