برده
نویسه گردانی:
BRDH
برده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان و وجه تسمیه آنکه شاهی اسیر و برده ٔ بسیار از ملکی دیگر آورده برای آنان شهری ساخته و برده دان نام نهاده و بتدریج دان حذف شده و برده باقی ماند و عربان آنرا معرب کرده بردع گفتند و نوشابه ٔ بردعی معاصر اسکندر پادشاه آن شهر بوده اکنون جزو گرجستان است . (آنندراج از قاموس ). و رجوع به بردع شود.
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۲.۶۰ ثانیه
خورده و برده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ وُ ب ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خورده برده . رجوع به خورده برده شود.
خری برده رشان . [ خ َ ب َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در چهل وپنج هزارگزی باختر مهاباد و دوهزارگ...
بردهداری در ایران از سال ۱۳۰۷ طبق «قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت» ممنوع است. طبق این قانون هر کس انسانی ...
بردهداری در ایران از سال ۱۳۰۷ طبق «قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت» ممنوع است. طبق این قانون هر کس انسانی ...
واژة برده در فارسی باستان Uarta «ورته » (اسیر) در اوستایی ta- var «ورته » (بارتولومه ستون 1368 توجه کنید به tam az- var «ورتم ازـ »: به اسارت کشیدن ق...
بردة. [ ب ُ دَ ] (ع اِ) یکی برد. و آن جامه ٔ خطدار است . ج ، اَبراد، اَبْرُد، بُرود. (از منتهی الارب ). واحد برد به معنی جامه ٔ مخطط. (از اقرب ...
بردة. [ ب َ دَ ] (ع ص ) ناگوارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || یقال : هی لک بردة نفسها؛ ای خالصه . || هو لبردة یمینی ؛ اذا کان لک معلوماً. ...
بردة. [ ب َ رِ دَ ] (ع ص ) سحابة...؛ ابر تگرگ بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بردة. [ ب َ رَ دَ ] (ع اِ) واحد برد و آن گاهی بمعنی دندان سخت سفید بکار رود. (از اقرب الموارد). || ناگوارد. (منتهی الارب ). ناگواری . (آنندر...