بردة
نویسه گردانی:
BRD
بردة. [ ب َ رَ دَ ] (ع اِ) واحد برد و آن گاهی بمعنی دندان سخت سفید بکار رود. (از اقرب الموارد). || ناگوارد. (منتهی الارب ). ناگواری . (آنندراج ). در حدیث است : اصل کل داء البردة. (منتهی الارب ). تخمه . (از اقرب الموارد). این لفظ بر تخمه نیز اطلاق می شود چنانکه گفته اند اصل کل داءالبردة و چون بیماری تخمه معده را سرد کرده و از هضم طعام باز میدارد لهذا نام این بیماری را از ماده ٔ برودت گرفته اند و خالی از تناسب نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || وسط چشم . (منتهی الارب ). در اصطلاح طب ، برده رطوبت غلیظی است که در باطن پلک چشم متحجر میشود و در سفیدی به تگرگ شباهت دارد. (مقاله ٔ سیم از کتاب سوم از قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 69). رطوبتی غلیظ و متحجر در باطن مژگان و مایل بسفیدی باشد و مانند تگرگ در شکل و سختی و بهمین لحاظ بدین اسم نامیده شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بردة. [ ب ُ دَ ] (ع اِ) یکی برد. و آن جامه ٔ خطدار است . ج ، اَبراد، اَبْرُد، بُرود. (از منتهی الارب ). واحد برد به معنی جامه ٔ مخطط. (از اقرب ...
بردة. [ ب َ دَ ] (ع ص ) ناگوارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || یقال : هی لک بردة نفسها؛ ای خالصه . || هو لبردة یمینی ؛ اذا کان لک معلوماً. ...
بردة. [ ب َ رِ دَ ] (ع ص ) سحابة...؛ ابر تگرگ بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
برده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) بنده و غلام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنیزک . (غیاث اللغات ). عبد. رقه . مملوک . بردج . (منتهی الارب ). و کلمه ٔ بر...
برده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان و وجه تسمیه آنکه شاهی اسیر و برده ٔ بسیار از ملکی دیگر آورده برای آنان شهری ساخته و ب...
برده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز در دره واقع شده و معتدل است . سکنه آن 640 تن است . آب از چشمه سار ...
برده . [ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از بردن در تمام معانی . رجوع به بردن شود. || مجذوب . (آنندراج ).- برده دل ؛ عاشق . (آنندراج )...
برده . [ ب ُ دَ ] (اِخ ) البردةنام برده ایست که حضرت رسول صلوات اﷲ علیه آنرا به کعب بن زهیر شاعر صلت داد و معاویه از او بخرید و خلفایکی پس...
برده . [ ب َدَ ] (اِخ ) دهی است در نسف [ نخشب ] و از آن ده است عزیز بردی محدث فرزند سلیم . (منتهی الارب ). و شاید برده ای در بیت ذیل مولوی...
برده. رق. اسیر. «ممالیک و عبید». خادم. «وصیف و صیفة». «غلام و جاریه». مملوک. رقیق. در زبان ترکی «قول » یا «کوله»، «بنده » (احتمالا برگرفته از فارسی بو...