اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

برده

نویسه گردانی: BRDH
برده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) بنده و غلام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنیزک . (غیاث اللغات ). عبد. رقه . مملوک . بردج . (منتهی الارب ). و کلمه ٔ بردج معرب برده است :
فراوان ورا برده و بدره داد
زدرگاه برگشت پیروز و شاد.

فردوسی .


هم از جامه و برده و تخت عاج
زدیبای پرمایه و طوق و تاج .

فردوسی .


- برده بردن ؛ بنده کردن و با خود حمل کردن .
- برده پرور ؛ بنده پرور. که بنده میپرورد و تربیت می کند :
برده پرور ریاضتش داده
او خود از اصل نرم سم زاده .

نظامی .


- برده خر ؛ خرنده ٔ برده و عبد :
تا یکی روز مرد برده فروش
برده خر شاه را رساند بگوش .

نظامی .


- برده فروش ؛ که غلام و بنده فروشد.
- برده فروشی ؛ شغل برده فروش . کنیزفروشی . (از انجمن آرا). عمل فروختن غلام و کنیز.
- || جای فروختن غلام و کنیز.
- برده کردن ؛ بنده کردن . به بندگی گرفتن .
- برده گرفتن ؛ برده کردن . اسیر گرفتن . بنده گرفتن .
- برده گشتن ؛ اسیر شدن . بنده شدن :
برده گشتند یکسر این ضعفا
و آن دو صیاد هریکی نخاس .

ناصرخسرو.


|| اسیر. (آنندراج ). بردج . (منتهی الارب ). اسیر مطلقا خواه دختر و خواه پسر. (برهان ).
- برده بردن ؛ اسیر کردن . (آنندراج ).
- برده کردن ؛ اسارت . اسیر کردن .
|| دایه . (غیاث اللغات ). و نیز رجوع به بردگی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
برده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان و وجه تسمیه آنکه شاهی اسیر و برده ٔ بسیار از ملکی دیگر آورده برای آنان شهری ساخته و ب...
برده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز در دره واقع شده و معتدل است . سکنه آن 640 تن است . آب از چشمه سار ...
برده . [ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از بردن در تمام معانی . رجوع به بردن شود. || مجذوب . (آنندراج ).- برده دل ؛ عاشق . (آنندراج )...
برده . [ ب ُ دَ ] (اِخ ) البردةنام برده ایست که حضرت رسول صلوات اﷲ علیه آنرا به کعب بن زهیر شاعر صلت داد و معاویه از او بخرید و خلفایکی پس...
برده . [ ب َدَ ] (اِخ ) دهی است در نسف [ نخشب ] و از آن ده است عزیز بردی محدث فرزند سلیم . (منتهی الارب ). و شاید برده ای در بیت ذیل مولوی...
برده. رق. اسیر. «ممالیک و عبید». خادم. «وصیف و صیفة». «غلام و جاریه». مملوک. رقیق. در زبان ترکی «قول » یا «کوله»، «بنده » (احتمالا برگرفته از فارسی بو...
برده و برده داری ، انسان مملوک و سنّت مالکیت انسانی بر انسانی دیگر. رسم برده داری که مطابق آن یک انسان موضوع مالکیت انسان دیگر قرار می گرفته ، با سابق...
دل برده . [ دِ ب ُ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) بیدل . دل از دست داده . دل برده شده . که کسی دل از وی برده باشد. عاشق . دلباخته : کرم زین بیش ک...
برده رش . [ ب َ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نمشیر بخش بانه شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 180 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
برده رش . [ ب َ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 165 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.