برگزاردن . ۞ [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگذاردن . انجام دادن . فیصله دادن . کردن
: چندکار سلطان مسعود برگزارد همه بانام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
344). کارها همه این مرد می برگزارد. (تاریخ بیهقی ص
334). پیش کس نبود از پیران دولت که کاری برگزاردی یا تدبیری راست کردی . (تاریخ بیهقی ص
334). فردا بهمه حالها بردم تا این کار برگزارده آید. (تاریخ بیهقی ص
552). من امروز با اعیان و مقدمان چند شغل مهم دارم که فریضه است تا آنرا برگزارده آید. (تاریخ بیهقی ). || رسیدگی کردن . فیصله دادن . تمام کردن
: حساب او پیش باید گرفت و برگزارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
395). رجوع به برگذاردن شود.