اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بروی

نویسه گردانی: BRWY
بروی . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) ابروی . ابرو. برو. حاجب . و رجوع به برو و ابرو شود :
سوی حجره ٔ خویش رفت آرزوی
ز مهمان بیگانه پرچین بروی .

فردوسی .


همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی .

فردوسی .


همه دل پر از کین وپرچین بروی
جز از جنگ شان نیست چیز آرزوی .

فردوسی .


نبودش ز قیدافه چین بر بروی
نه برداشت هرگز دل رای اوی .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
روی بروی . [ ب ِ ] (ق مرکب ) روباروی . روبرو. مقابل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
ابن بروی . [ اِ ن ُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابومنصور محمدبن محمدبن محمدبن سعدبن عبداﷲ (517-567 هَ .ق .). فقیه شافعی . اصلاً از مردم خراسان . مولد او ط...
بر وی . [ ب َ وَ / وِ ] (حرف اضافه + ضمیر) (از: بر + ضمیر وی ) بر او. (ناظم الاطباء). برو. رجوع به وی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.